۷٨۶
۷٨۶
"ربنا آتنا " نگاهش را *
آن دو تا گرگ دل سیاهش را
"و قنا "من عذاب شبهایی
که نبینیم روی ماهش را ...
و از آن عطر در گریبانش
و از آن موی نیمه عریانش ...
و از اینکه خدای نا کرده
گم کند توی شهر راهش را ...
و از آن فلفل سیاهی که
روی لب های آتشین دارد ...
و از آن قامتی که پیشش سرو
به زمین می زند کلاهش را ...
و از آن دامنی که کوتاه است
و از آن بوسه ای که دلخواه است
و از آن چشم های خونریزی
که به جنگ آورد سپاهش را ...
و از آن دلبر جسوری که
و از آن موی لخت بوری که
حلقه انداختست جوری که :
می کشد روی دار شاهش را ...
و از آن لحظه ای که خواب شده
نفسش مثل عطر ناب شده ...
آنقدر آیه ی عذاب شده ...
که نپوشانده شیخ آهش را ...
و از اینکه مرا بغل نکند
در خودش مثل قند حل نکند
و به کام دلم عسل نکند
و کند کار دلبخواهش را ...
#سید_رضا_هاشمی
*وامی ناخواسته از آقای قاسم صرافان
@seyyedrezahashemi
"ربنا آتنا " نگاهش را *
آن دو تا گرگ دل سیاهش را
"و قنا "من عذاب شبهایی
که نبینیم روی ماهش را ...
و از آن عطر در گریبانش
و از آن موی نیمه عریانش ...
و از اینکه خدای نا کرده
گم کند توی شهر راهش را ...
و از آن فلفل سیاهی که
روی لب های آتشین دارد ...
و از آن قامتی که پیشش سرو
به زمین می زند کلاهش را ...
و از آن دامنی که کوتاه است
و از آن بوسه ای که دلخواه است
و از آن چشم های خونریزی
که به جنگ آورد سپاهش را ...
و از آن دلبر جسوری که
و از آن موی لخت بوری که
حلقه انداختست جوری که :
می کشد روی دار شاهش را ...
و از آن لحظه ای که خواب شده
نفسش مثل عطر ناب شده ...
آنقدر آیه ی عذاب شده ...
که نپوشانده شیخ آهش را ...
و از اینکه مرا بغل نکند
در خودش مثل قند حل نکند
و به کام دلم عسل نکند
و کند کار دلبخواهش را ...
#سید_رضا_هاشمی
*وامی ناخواسته از آقای قاسم صرافان
@seyyedrezahashemi
۱.۱k
۱۵ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.