پیرمرد از دختر پرسید

پیرمرد از دختر پرسید: 
- غمگینی؟ 
- نه. 
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟ 
- چون قشنگ نیستم 
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟ 
- از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...

به راحتی میشه دل دیگران رو شاد کرد حتی با یک حرف ساده.
دیدگاه ها (۴)

یکی برای همـــه ...امروز تو وبگردی های که داشتم عکسی دیدم که...

ما 20 و اندی سال پیش رفت  یکی برای همه ...

پدرمآرزوهایم را قورت می دادتا چشمانم مه گرفتچوندستش مانندپای...

چه شنبه دلگیری "مهدی"نیامدو"حسین"هم رفت........................

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط