چه زود دیر می شود

چه زود دیر می شود
در باز شد
برپا !... بر جا !

درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم.
بابا نان داد ، ما سیر شدیم
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم
و در زندگی گم شدیم.
همه زیبایی ها رنگ باخت.
نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته
دیگر باران با ترانه نمی بارد!
و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم
زرد شدیم ، پژمردیم
و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم،
جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم،
و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح ، طنین صدایی نیست...!
و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم
و هرگز نفهمیدیم
چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم
دیدگاه ها (۲)

‏کاش میشد شب ها قبل از خواب مغزمون رومثل دندون مصنوعی دربیار...

خواهر زاده های من😍 😍 😍

‏سنگ صبور باید کسی باشه که بتونی دستاشو بگیری تا واقعاً کنار...

بوی پاییز داره میاد^-^

کوچه پس کوچه های کودکی رابه سرعت طی کردیمو در زندگی گم شدیمه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط