The hostage s 2 p2
The hostage s2 p2
«مین یانگ»
چشمام رو باز کردم .
من هنوز زندم .
با مرور اتفاق هایی که افتاده قطره اشکی از چشمام چکید و شروع کردم به گریه کردن.
«راوی»
مثل دیوونه ها گریه می کرد سرمو از دستش کشید که باعث شد خونی از دستش روانه بشه.
در همین عین در با شدت باز شد و جین هو جونگ کوک وارد اتاق شدن و پشت بند شون هم پرستار و دکترا.
پرستار ها سعی کردن بگیرنش ولی نمی شد.
جونگ کوک جین خوبی رو صورتش بخاطر دیدن دوستش در این وضعیت شکسته خیس شده بود رو تنها گذاشت و به سمت مین یانگ رفت تا بتونه کمکی کرده باشه .
بالاخره بعد از چند دقیقه ای مین یانگ رو گرفتن و دکتر داروی بی هوشی رو بهش تزریق کرد و چند. ثانیه بعد مین یانگ بی هوش شد و جونگ کوک مین یانگ و روی تخت گذاشت و جین هو با قدم های لرزون سمت دوستش رفت و دستی روی گونه ی خیسش کشید.
دکتر:انگار وضعیت روانیش خیلی بدتر از این حرفاس
«جین هو»
کنار تختش نشسته بودم و دستم رو نوازش وار روی گونش می کشیدم.
آخه چرا تو توی همچین فلاکتی افتادی عزیزم
«راوی»
در اتاق مخفی رو بست و نقابش رو داخل جعبه اش گذاشت.
به سمت میزش رفت و پشت آن روی صندلی نشست .
سرش به طور عجیبی درد می کرد برای همین دکمه ی قرمز رنگ و فشار داد و بعد از چند لحظه صدای آجوما اومد.
آجوما:چیزی نیاز دارید.
لوسیفر:استامینوفن .
آجوما:چشم .
(چند دقیقه بعد)
آجوما: می تونم بیام داخل.
لوسیفر ماسکش رو روی صورتش گذاشت و اجازه ی ورود داد
آجوما: بفرمایید .
و رفت بیرون.
شرایط ۱۰لایک
«مین یانگ»
چشمام رو باز کردم .
من هنوز زندم .
با مرور اتفاق هایی که افتاده قطره اشکی از چشمام چکید و شروع کردم به گریه کردن.
«راوی»
مثل دیوونه ها گریه می کرد سرمو از دستش کشید که باعث شد خونی از دستش روانه بشه.
در همین عین در با شدت باز شد و جین هو جونگ کوک وارد اتاق شدن و پشت بند شون هم پرستار و دکترا.
پرستار ها سعی کردن بگیرنش ولی نمی شد.
جونگ کوک جین خوبی رو صورتش بخاطر دیدن دوستش در این وضعیت شکسته خیس شده بود رو تنها گذاشت و به سمت مین یانگ رفت تا بتونه کمکی کرده باشه .
بالاخره بعد از چند دقیقه ای مین یانگ رو گرفتن و دکتر داروی بی هوشی رو بهش تزریق کرد و چند. ثانیه بعد مین یانگ بی هوش شد و جونگ کوک مین یانگ و روی تخت گذاشت و جین هو با قدم های لرزون سمت دوستش رفت و دستی روی گونه ی خیسش کشید.
دکتر:انگار وضعیت روانیش خیلی بدتر از این حرفاس
«جین هو»
کنار تختش نشسته بودم و دستم رو نوازش وار روی گونش می کشیدم.
آخه چرا تو توی همچین فلاکتی افتادی عزیزم
«راوی»
در اتاق مخفی رو بست و نقابش رو داخل جعبه اش گذاشت.
به سمت میزش رفت و پشت آن روی صندلی نشست .
سرش به طور عجیبی درد می کرد برای همین دکمه ی قرمز رنگ و فشار داد و بعد از چند لحظه صدای آجوما اومد.
آجوما:چیزی نیاز دارید.
لوسیفر:استامینوفن .
آجوما:چشم .
(چند دقیقه بعد)
آجوما: می تونم بیام داخل.
لوسیفر ماسکش رو روی صورتش گذاشت و اجازه ی ورود داد
آجوما: بفرمایید .
و رفت بیرون.
شرایط ۱۰لایک
۱۵.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.