وطن برای من مفهومی فراتر از قوم و قبیله و نژاد و شهر و...
وطن برای من مفهومی فراتر از قوم و قبیله و نژاد و شهر و... دارد...
وطن برای من در محدوده تک تک آدمهایی تعریف میشود که با هر نظر و سلیقه ای دل در گرو این خاک دارند...
من هم آنهایی را میفهمم که مثل من دلشان میلرزد برای اسلامیت و استقلال این مرز و بوم...
هم آنهایی را که مثل من نگران جمهوریت ایرانند و آزادی...
من نگران تک تک این آدمها هستم...
نگران شادی و خوشبختی شان...
نگران دغدغه های رنگارنگشان...
نگران افسانه وقتی که از بی عدالتی و فقر و تبعیض میگوید...
نگران ستین وقتی نیمه های شب استوری های دردناکش غمگینم میکند و وقتی تصویر صفحه اش سیاه است...
نگران یاسی که خسته شود و کم بیاورد...
نگران پری وقتی در میانه نظرات مختلف سردرگم است...
نگران دغدغه های متفاوت بانوکاترین...
و حساسیتهای قشنگ آقامحمودرضا...
نگران دلی با آن احساس لطیفش و حتی مهرانه، دختر موفرفری که نیست مدتها...
من نگران تک تک دختران این سرزمینم که حق دارند شاد باشند و خوشبخت...
تمام بچه های سرزمینم که وارد بازی های سیاسی میشوند وقتی حقشان نیست...
نگران نیروهای امنیتی که فکر میکنیم تصمیم برایشان راحت است...
نگران پدرها با دست خالی و کمری خمیده...
مادرها با اندوه فرزندان...
من هم بیزارم از فقر... از بیعدالتی...
از فلان حرف فلان مسئول که آتش است روی آتش...
از تحریم های بی امان...
از بالارفتن دلار و پایین آمدن ریال...
از وقاحت بعضی مدیران مملکت...
از دزدی ها و اختلاس ها...
از این تاب نیاوری جامعه...
از ادبیاتی که دارد به نابودی کشیده میشود...
این جامعه مال تمام مردم ماست...
و حق داشتن زندگی بدون نگرانی های هر روزه و اخبار تلخ...
و من نگرانم...
نه نگران رقص و بغل و بوسه و...
نگران لبخند و آرامشی که از ما دزدیده اند...
و برای این سه رنگ و نام مقدس میان پرچم هرچه دارم می آورم وسط...
برای ساختن و ترمیم...
وطن برای من در محدوده تک تک آدمهایی تعریف میشود که با هر نظر و سلیقه ای دل در گرو این خاک دارند...
من هم آنهایی را میفهمم که مثل من دلشان میلرزد برای اسلامیت و استقلال این مرز و بوم...
هم آنهایی را که مثل من نگران جمهوریت ایرانند و آزادی...
من نگران تک تک این آدمها هستم...
نگران شادی و خوشبختی شان...
نگران دغدغه های رنگارنگشان...
نگران افسانه وقتی که از بی عدالتی و فقر و تبعیض میگوید...
نگران ستین وقتی نیمه های شب استوری های دردناکش غمگینم میکند و وقتی تصویر صفحه اش سیاه است...
نگران یاسی که خسته شود و کم بیاورد...
نگران پری وقتی در میانه نظرات مختلف سردرگم است...
نگران دغدغه های متفاوت بانوکاترین...
و حساسیتهای قشنگ آقامحمودرضا...
نگران دلی با آن احساس لطیفش و حتی مهرانه، دختر موفرفری که نیست مدتها...
من نگران تک تک دختران این سرزمینم که حق دارند شاد باشند و خوشبخت...
تمام بچه های سرزمینم که وارد بازی های سیاسی میشوند وقتی حقشان نیست...
نگران نیروهای امنیتی که فکر میکنیم تصمیم برایشان راحت است...
نگران پدرها با دست خالی و کمری خمیده...
مادرها با اندوه فرزندان...
من هم بیزارم از فقر... از بیعدالتی...
از فلان حرف فلان مسئول که آتش است روی آتش...
از تحریم های بی امان...
از بالارفتن دلار و پایین آمدن ریال...
از وقاحت بعضی مدیران مملکت...
از دزدی ها و اختلاس ها...
از این تاب نیاوری جامعه...
از ادبیاتی که دارد به نابودی کشیده میشود...
این جامعه مال تمام مردم ماست...
و حق داشتن زندگی بدون نگرانی های هر روزه و اخبار تلخ...
و من نگرانم...
نه نگران رقص و بغل و بوسه و...
نگران لبخند و آرامشی که از ما دزدیده اند...
و برای این سه رنگ و نام مقدس میان پرچم هرچه دارم می آورم وسط...
برای ساختن و ترمیم...
۱۶.۰k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.