یاد آن نم نم جانانه ی پاییز بخیر
یاد آن نم نم جانانه ی پاییز بخیر
وعده ی آخرمان، گر چه غم انگیز بخیر
یاد آن نیمکت زرد، همان سنگ صبور
سینه ای از سخنِ عشق تو لبریز بخیر
یاد آن چشم به ره دوختنم تنگ غروب
دیدن روی تو ای ماه دلاویز بخیر
یاد آن قلب پر از دلهره ، آن سرخ سپید
دیدنت ، دادن آن هدیه ی ناچیز بخیر
یاد آن خنجر بادی که ز عشقت بشکست
آخر قصه که از فاصله شد تیز بخیر
یاد خوابی که به چشمان ترم رخ ننمود
خاستن قبل گذر واژه ی برخیز بخیر
یاد آن حرف غریبی که تو از عشق زدی
آن دروغی که نشد مصلحت آمیز بخیر
یاد آن لحظه ی آخر که ز من دور شدی
گریه ی ابر خزان بعد تو یک ریز بخیر
وعده ی آخرمان، گر چه غم انگیز بخیر
یاد آن نیمکت زرد، همان سنگ صبور
سینه ای از سخنِ عشق تو لبریز بخیر
یاد آن چشم به ره دوختنم تنگ غروب
دیدن روی تو ای ماه دلاویز بخیر
یاد آن قلب پر از دلهره ، آن سرخ سپید
دیدنت ، دادن آن هدیه ی ناچیز بخیر
یاد آن خنجر بادی که ز عشقت بشکست
آخر قصه که از فاصله شد تیز بخیر
یاد خوابی که به چشمان ترم رخ ننمود
خاستن قبل گذر واژه ی برخیز بخیر
یاد آن حرف غریبی که تو از عشق زدی
آن دروغی که نشد مصلحت آمیز بخیر
یاد آن لحظه ی آخر که ز من دور شدی
گریه ی ابر خزان بعد تو یک ریز بخیر
۴.۶k
۱۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.