نفس های آخر
نفس های آخر :
اینک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد رویاهای سرخ باغچه خویش پر می زنم و هنوز غربت تلخ همیشه را مزه مزه می کنم . من خسته ام و حاجتی به تائید هیچ پروانه ای نیست ، کافی است دکمه پیراهن پریروزم را باز کنی تا پاره پاره های عریان عصر هزار پروانه را به سوگ بنشینی.
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟
اینک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد رویاهای سرخ باغچه خویش پر می زنم و هنوز غربت تلخ همیشه را مزه مزه می کنم . من خسته ام و حاجتی به تائید هیچ پروانه ای نیست ، کافی است دکمه پیراهن پریروزم را باز کنی تا پاره پاره های عریان عصر هزار پروانه را به سوگ بنشینی.
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟
- ۴۰
- ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط