نفس های آخر

نفس های آخر :
اینک خسته تر از پروانه ، سالهاست گرد رویاهای سرخ باغچه خویش پر می زنم و هنوز غربت تلخ همیشه را مزه مزه می کنم . من خسته ام و حاجتی به تائید هیچ پروانه ای نیست ، کافی است دکمه پیراهن پریروزم را باز کنی تا پاره پاره های عریان عصر هزار پروانه را به سوگ بنشینی.
خسته ام و به انتظار فردایی که شاید هرگز نباشد و نیاید نشسته ام .
غمگین و تنها ...
از غم نفس هایی که به شماره افتاده است و چهرهء مادری که خسته است ... و کودک اش را می بیند که هر چند دیگر کوچک نیست اما ناتوان تر از دیروز های دور در گوشه ای افتاده است و نفس های آخر را می کشد.
و آیا به راستی تو با خود می اندیشی کسی پیدا می شود که مرهم دردهای من باشد؟
که خدا را بداند و درد را بشناسد؟
که رفتنی ست و خواهان ماندن است؟
دیدگاه ها (۱)

بـــه خودم آمدم انگار تویـــی در من بود این کمی بیشتر از دل ...

اهدا عضو اهدا زندگـــــــــــــــــــــــــــــــــــی حالا ...

یک خیابان کرده مجنونم تو میدانی کجاست؟؟؟؟

یک خیابان. کرده مجنونم تو میدانی کجاست؟؟؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط