زندگی کابوسی بود

زندگی کابوسی بود
که دست از بیداری
و خواب من نکشید
از این زندگی کابوس زده گذشتم
که دیگر
خاطره ای نمانده بود
حال مرا بد نکرده باشد
رویایی نمانده بود
احساس مرا جریحه دار نکرده باشد
فهمیدم باید
دست به کشتن خودم بزنم
من به مرگ عمیقی رفتم
وقتی قلبم از تنم فاصله گرفت
دیدگاه ها (۱)

حال من نیستیبفهمینبودن هایی هستکه چنان گریبان آدم را می گیرد...

من در جایی از زندگی قرار گرفته ام کهجز دلتنگی برای من نداردس...

.بیا جدا شویم!دیگر اسم همدیگر را نیاوریم؛چه برسد اسممان با م...

تو خیلی خوب بلد بودی اَدای آدمهایی را در بیاوری که عاشقندخوب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط