تکه ای یخ عاشق خورشید شد

تکه ای یخ عاشق خورشید شد...
گفت ای خورشید من، برمن بتاب... بی تو.از سرمای خود یخ میزنم...
میخورم درخود همیشه پیچ وتاب... بانگاه و گرم و زیبایت بیا...
روزهایم.را کمی شاداب کن... بوسه های نرم گرمت رافقط...
برسرو بر روی من پرتاب کن... گفت خورشید، ای یخ زیبای من...
عمرتو اینگونه پر پر میشود... دوستی بامن برایت خوب نیست...
عمرکوتاه تو کمتر میشود... صحبت خورشید، یخ را آب کرد...
بیشتر آشفته و بی تاب کرد... نور خورشید و هوای گرم، نه...
تکه یخ را گرمی "عشق" آب کرد
دیدگاه ها (۷)

ایزد که سینه های تو را سار کرده استبیش از دو ماه روی لبت کار...

دوست دارم که تو را دوست بدارم، به تو چهبی تو هر ثانیه ای را ...

در آینه رد پایمان را می کاشتبر پوست شب صدایمان را می کاشتاو ...

من گم شده ام کلید این خواب کجاست؟آن کوچه که بود بی تو مهتاب....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط