طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_پنجم
#قسمت_سی_و_ششم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... دشمن که متوجه عقب روی ما شده بود، حجم آتشش را بیشتر کرد تا از ما تلفات بگیرد. هوا هم دیگر روشن شده بود و تقریباً به راحتی از طرف دشمن دیده می شدیم. نیروهایمان برگشته بودند. ما هم در حال دویدن به سمت عقب بودیم.
هر از چند گاهی با حسرت به سمت الزربه نگاه میکردم.
حیدر تنگی نفس داشت و نمیتوانست پا به پای ما بدود. مجبور شدیم زوجی (دونفره) و به صورت خیز به خیز برگردیم. یکی چند متری میدوید و میخوابید زمین و سپس نفر بعدی بلند میشد و بعد از چند متر دویدن دوباره زمینگیر میشد.
با این روش احتمال آشکار شدن مقابل دشمن و اصابت تیر و ترکش هم کمتر بود، اما سرعتمان کم شده بود. چنان حجم آتش دشمن شدید بود که هنگام دویدن علف های بلند کنار دستمان را درو می کرد. بچه های ادوات با مینی کاتیوشا پشت سر ما چهار نفر، اجرای آتش می کردند تا راحت تر بتوانیم عقبنشینی کنیم. بعد از حجم آتشی که کاتیوشا ایجاد کرد، از آتش دشمن به سمت ما کاسته شده بود، اما هنوز با تیربار میزدند. بالاخره رسیدیم پشت اولین خاکریز خودی در زیتان.
با کلی خستگی و اندوه. حامد و حیدر روی خاکریز دراز کشیدند و ابراهیم هم کنارشان با حسرت ایستاده بود. من هم ایستاده بودم اشکاف خاکریز با حسرت به سمت الزربه نگاه میکردم. خیلی جای امنی نبود. به همین خاطر حامد گفت: بیا این طرف؛ اون جا که ایستادی خطرناکه.
ابراهیم هم گفت: راست میگه بیا کنار.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_پنجم
#قسمت_سی_و_ششم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... دشمن که متوجه عقب روی ما شده بود، حجم آتشش را بیشتر کرد تا از ما تلفات بگیرد. هوا هم دیگر روشن شده بود و تقریباً به راحتی از طرف دشمن دیده می شدیم. نیروهایمان برگشته بودند. ما هم در حال دویدن به سمت عقب بودیم.
هر از چند گاهی با حسرت به سمت الزربه نگاه میکردم.
حیدر تنگی نفس داشت و نمیتوانست پا به پای ما بدود. مجبور شدیم زوجی (دونفره) و به صورت خیز به خیز برگردیم. یکی چند متری میدوید و میخوابید زمین و سپس نفر بعدی بلند میشد و بعد از چند متر دویدن دوباره زمینگیر میشد.
با این روش احتمال آشکار شدن مقابل دشمن و اصابت تیر و ترکش هم کمتر بود، اما سرعتمان کم شده بود. چنان حجم آتش دشمن شدید بود که هنگام دویدن علف های بلند کنار دستمان را درو می کرد. بچه های ادوات با مینی کاتیوشا پشت سر ما چهار نفر، اجرای آتش می کردند تا راحت تر بتوانیم عقبنشینی کنیم. بعد از حجم آتشی که کاتیوشا ایجاد کرد، از آتش دشمن به سمت ما کاسته شده بود، اما هنوز با تیربار میزدند. بالاخره رسیدیم پشت اولین خاکریز خودی در زیتان.
با کلی خستگی و اندوه. حامد و حیدر روی خاکریز دراز کشیدند و ابراهیم هم کنارشان با حسرت ایستاده بود. من هم ایستاده بودم اشکاف خاکریز با حسرت به سمت الزربه نگاه میکردم. خیلی جای امنی نبود. به همین خاطر حامد گفت: بیا این طرف؛ اون جا که ایستادی خطرناکه.
ابراهیم هم گفت: راست میگه بیا کنار.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۱.۲k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.