رمان غریبه ی آشنا

p¹⁷

داشتم همینجوری اشک می‌ریختم که تهیونگ اومد... زود بلند شدم...کجا بودی ؟!.. گریه ی بلند
ته : جوری که ات گریه کرد و شوکه شدم...ن..نع ...نه ته اعتماد نکن...همه می‌خوان بهت آسیب بزنند اونا ازت متنفرم همه تورو غالت می‌زارم اونا دارن فریبت میدن...سرد باش(نفس عمیق).. بدون اینکه جوابی بدم راه افتادم که از دستم گرفت...
ات : عصبی شدم رفتم از مچ دستش گرفتم... با توام میگم کجا بودی؟!(داد)..
ته : چیزیه که به تو مربوط نیست (داد...حاجی کوتاه بیا دیگه 😐) سرت تو لاک خودت باشه (رفت توی اتاقشو درو محکم کوبید)
ات : واقعا برای خودم متاسفم متاسفم که عاشق چنین احمقی شدم... منو ببین که کل شب رو بیدار مونده مامان نظرش موندم... برگشتم توی اتاقمو به خودم نگاه کردم قیافه ام داغون شده بود باعث همشون اون بود... رفتم و دست و صورتم را شستم منم یه میکاپ ملایم لایت انجام دادم تا سرخی گونه هم دیده نشه....
دیدگاه ها (۰)

رمان غریبه ی اشنا

رمان غریبه ی اشنا

رمان غریبه آشنا

تیپ ته موقع رفتن دنبال ات

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

نام فیک:عشق مخفیPart: 8ویو ات*چشامو مالوندم*ات. اه بازم مدرس...

نام فیک:عشق مخفیPart: 11ویو جیمین*خیلی گشنم بود رفتم پایین.ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط