بی زره رفت به میدان که بگوید حسن است

بی زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زره اش پیرهن است

بند نعلین اگر پاره شود باکی نیست
داغی خاک برایش همه مثل چمن است

دست خطی حسنی داشت که ثابت می کرد
سیزده سال به دنبال حسینی شدن است

جان سر دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو جان من است

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی ...
تیرها ! پر بگشایید که او هم حسن است

نه فرات و نه زمین ، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آماده ی دریا شدن است

مثل زنبور بر او تیر فرو می ریزد
هر که را این همه کندوی عسل در دهن است

مشتری های فراوان فراوان دارد
هر کسی نقره - طلا ، هر که عقیق یمن است
شعر از : #ایوب_پرندآور
#گنجینه_علوی_ساوجی
@srazsaveh
#فرهنگ_و_ادب #ادبیات #شعر #شعر_آئینی #قاسم_بن_الحسن_ع #قاسم_ع #شهدای_کربلا #شف2381
دیدگاه ها (۱)

روزی یک آیه از #قرآن_کریم إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُ...

تفکر و اندیشه#حضرت_امام_موسی_کاظم_ع :لِکُلِّ شَیْءٍ دَلیلٌ ...

هرگز گره ام از علمت وا شدنی نیست غیر از تو کسی در دل من جا ش...

#مقام_معظم_رهبری #حضرت_آیت_الله_خامنه_ای :کسی که زبانِ باز و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط