امروز پایان ۶۹روزعزا ست...
امروز پایان ۶۹روزعزا ست...
گرچه تا صاحب عزا نیاید دل ما همیشه غمگین است ...
شصت و نه روز عزا رفت ونشد یک خبری
چشم ها خیره به در مانده ولی در سفری
صاحب ِخانه ای و خانه ی تو غصب شده
از چه در بین بیابان همه دم دربه دری
دق نکردیم چرا از غم تنهایی تو
سالها منتظر سیصد و اندی نفری
یک خبر می دهی از خود، نگران تو شدیم
ناخوش احوال، از آن روضه ی شام و سحری
موقع روضه کسی هست به دادت برسد؟
کاش می شد که مرا هم به خیامت ببری
هشتم ماه ربیع، باز رسید ای مظلوم
سامرا رفته ای و فکر عزای پدری
تن لرزان پدر، آتش قلبت شده است
شده تبدار و تو از ناله ی او خون جگری
کاش می بود کسی بابت دلداری تو
آن زمانی که تو از داغ پدر محتضری
داغ سنگین پدر دیده ای اما صد شکر
روبروی تو نرفته به روی نیزه سری
او شده کشته ولی پیکر او دست نخورد
تو ندیدی تن عریان شده و پُر شرری
نشدی همسفر قاتل او شهر به شهر
بر سرت سنگ نخورده ست میان گذری
مجلس باده نرفتی و ندیدی که پدر
خیزران خورده لبش در وسط طشت زری
آخرین روز عزا، روضه مدینه برود
پس تو هم لطمه زنان،از غم مسمار دری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شعر
# مهدوی نسب(عبدالمحسن)
#بگویاعلی
گرچه تا صاحب عزا نیاید دل ما همیشه غمگین است ...
شصت و نه روز عزا رفت ونشد یک خبری
چشم ها خیره به در مانده ولی در سفری
صاحب ِخانه ای و خانه ی تو غصب شده
از چه در بین بیابان همه دم دربه دری
دق نکردیم چرا از غم تنهایی تو
سالها منتظر سیصد و اندی نفری
یک خبر می دهی از خود، نگران تو شدیم
ناخوش احوال، از آن روضه ی شام و سحری
موقع روضه کسی هست به دادت برسد؟
کاش می شد که مرا هم به خیامت ببری
هشتم ماه ربیع، باز رسید ای مظلوم
سامرا رفته ای و فکر عزای پدری
تن لرزان پدر، آتش قلبت شده است
شده تبدار و تو از ناله ی او خون جگری
کاش می بود کسی بابت دلداری تو
آن زمانی که تو از داغ پدر محتضری
داغ سنگین پدر دیده ای اما صد شکر
روبروی تو نرفته به روی نیزه سری
او شده کشته ولی پیکر او دست نخورد
تو ندیدی تن عریان شده و پُر شرری
نشدی همسفر قاتل او شهر به شهر
بر سرت سنگ نخورده ست میان گذری
مجلس باده نرفتی و ندیدی که پدر
خیزران خورده لبش در وسط طشت زری
آخرین روز عزا، روضه مدینه برود
پس تو هم لطمه زنان،از غم مسمار دری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شعر
# مهدوی نسب(عبدالمحسن)
#بگویاعلی
۶.۹k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳