زندگی وما...
زندگی وما...
خدایاااااااااااااااا.................
کَم آوَرבه ام …!
خـבایـ ـا اَعـ ـصابٍ مَن
فاحـ ــشـﮧ نـ ــیست
کـﮧ روز وَ شَـ ـب
مورב تَجـ ـاوز قـَ ـرارَش میـבهند....
سیگار میکشم و دود میکنم خیال بودنت را
ریه هایم بی تقصیرند...
فقط تاوان ندانم کاری های دلم را پس میدهند !!!
تنهایی...
لحظه هایی هست... توی زندگی که..
دیگه حتی یک قدم هم نمیتونی برداری..
زندگی شده باتلاق تنهایی...
یه نگاه به دوروبرت میکنی...یک نگاه به پیش رو..
یک نگاه به پشت سر...
اون لحظه است که دوست داری کسانیکه
یه عمربه وجودشون دلت خوش بود... دستت بگیرن
و آهسته آهسته ...از باتلاق تنهایی نجاتت بدن...
ولی افسوس....
در این مرداب.. سکوتی تلخ است
وصدایی جزء ...
صدای فرورفتن آرام آرام در باتلاق تنهایی نیست.
نه!!...
سکوت کن...
خاموش باش...
صدا نزن کسی را...
شاید... صدایت به دلشان خوش نیاید...
آرام باش...چشمهایت را ببند ...
تا کمتر دنیا و بی وفایی هایش...
ناملایمتی اش به چشمت آیند... شاید اینجا آخر راه است
.
.
آرام سکوت کن ...
آرام اشک بریز ...
آرام... بسوز.. دل من ..
دیــده ای شــیشــه هـای اتــومبــیل را
وقـــتــی ضربـــه ای مـــی خــورنـد و مـــی شــکنـنـد !؟
دیــده ای شـیشــه خــرد مــی شــود
ولــی از هــم نمــی پاشــد !؟
ایـــن روزهـــا همـــان شــیشــه ام ؛
خــرد و تــکـه تــکــه ،
از هــم نـمـــی پــاشـم ولـــی شــکـستـــه ام ...
[ شنبه هشتم تیر 1392 ] [ 19:40 ] [ نسیم ] [ 130 نظر ]
دلتنگ...
گاهـــﮯ...
حجم ِ בلتنگـﮯ ـهایَـ م
آنقدر زیــآد مـﮯ شـوב
ڪــﮧ دنیــا با تمامـ ِ وسعتش برایَــ م تنگ مـﮯشوב
בلتنگ ِ ڪـسـے ڪـﮧ گردش ِ روزگارش
بـﮧ مَــ טּ ڪـﮧ رسیـב از حرڪـت ایستاב
دلتنگ ِ ڪـسـے ڪـﮧ בلتنگـﮯـهایَـ م رـآ ندیـב
دلتنگ ِ خوבمـ
خوבے ڪـﮧ مدتهاست گم ڪـرבه امـ ...
هـــی لعنتــــــی....
اون طوریــم که تـــو فکــر میکنـــی نیســـت...
شایــد عاشقـــت بودم یه روزی....
ولــی ببیــن بــی تـــو، هــم زنــده ام...
هــم زنــدگی میکنـــم...
فقط گاهــی در ایــن میــان.......
یــادتــــــــ.........
زهـــر میکنــد به کامــم زندگــی را ...
همیـــــــــن...
[ پنجشنبه بیست و نهم فروردین 1392 ] [ 12:11 ] [ نسیم ] [ 145 نظر ]
این روزها، دلم آنقدر تنگ می شود که حتی احساس می کنم دلی ندارم
آنقدر می خواهم داد بزنم
می خواهم خدا را در آغوش بگیرم و سخت گریه کنم
آنقدر گریه کنم که در آغوشش به خواب بروم
آنگاه آرام بوسه ی خدا را احساس کنم که روی گونه هایم نواخته می شود
و بعد صدای لالایی اش را بشنوم
همراه با نوازش و بوسه ای دیگر
ای خدا می دانم کنارمی
اما دلم سخت برایت تنگ است
دستم را رها نکن
درد و دل با خدا:www.parsnaz.com
روزگاری خواهد رسید ....
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ،
به یاد من ...
ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی !
دلت هوایم را خواهد کرد ... !
به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را ...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را ...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را ...
به یاد خواهی آورد حرف هایم را ...
به یاد خواهی آورد شیطنت و عشق بازی هایم را ...
مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی :
من تو را می خواهم ....
ولی آن لحــــــظه دیگر برگشتی امکان پذیر نیست ..
و من در آغوش دیگری تصویر تو را فراموش خواهم کرد.
[ جمعه هجدهم اسفند 1391 ] [ 12:32 ] [ نسیم ] [ 112 نظر ]
امروز
متوجه بارش باران شدی
دیدی گاهی باران هم ما را غافلگیر می کند
دیدی گاهی ابرها نیز بی خبر هوس بارش می کنند
باور کن
باور کن
دل من هم گاهی
ناخود آگاه هوای تورا می کند
بی وقت هوای باریدن می کند
اما اشکهای دل من
بی صدا می بارند
تا مزاحم
دلخوشی ها ی تو نشوند
[ یکشنبه هشتم بهمن 1391 ] [ 12:15 ] [ نسیم ] [ 116 نظر ]
کافه..
هی کافه چی!
برای یک شب کافه ات را به دست من بده
می خواهم برای یک شب هم که شده
خودم باشم واین صندلی های خالی...
خودم باشم و یک آغوش خیالی...
خودم باشم واشک هایی که سرازیر می شوند
و خدا هم پاکشان نمی کند...
بگذار این سکوت وحشی تن مرا به اسارت بگیرد
بگذار در این تنهایی خون دل بالا بیاورم
بگذار سیگار بند بند وجودم را بسوزاند
بگذار دیگ
خدایاااااااااااااااا.................
کَم آوَرבه ام …!
خـבایـ ـا اَعـ ـصابٍ مَن
فاحـ ــشـﮧ نـ ــیست
کـﮧ روز وَ شَـ ـب
مورב تَجـ ـاوز قـَ ـرارَش میـבهند....
سیگار میکشم و دود میکنم خیال بودنت را
ریه هایم بی تقصیرند...
فقط تاوان ندانم کاری های دلم را پس میدهند !!!
تنهایی...
لحظه هایی هست... توی زندگی که..
دیگه حتی یک قدم هم نمیتونی برداری..
زندگی شده باتلاق تنهایی...
یه نگاه به دوروبرت میکنی...یک نگاه به پیش رو..
یک نگاه به پشت سر...
اون لحظه است که دوست داری کسانیکه
یه عمربه وجودشون دلت خوش بود... دستت بگیرن
و آهسته آهسته ...از باتلاق تنهایی نجاتت بدن...
ولی افسوس....
در این مرداب.. سکوتی تلخ است
وصدایی جزء ...
صدای فرورفتن آرام آرام در باتلاق تنهایی نیست.
نه!!...
سکوت کن...
خاموش باش...
صدا نزن کسی را...
شاید... صدایت به دلشان خوش نیاید...
آرام باش...چشمهایت را ببند ...
تا کمتر دنیا و بی وفایی هایش...
ناملایمتی اش به چشمت آیند... شاید اینجا آخر راه است
.
.
آرام سکوت کن ...
آرام اشک بریز ...
آرام... بسوز.. دل من ..
دیــده ای شــیشــه هـای اتــومبــیل را
وقـــتــی ضربـــه ای مـــی خــورنـد و مـــی شــکنـنـد !؟
دیــده ای شـیشــه خــرد مــی شــود
ولــی از هــم نمــی پاشــد !؟
ایـــن روزهـــا همـــان شــیشــه ام ؛
خــرد و تــکـه تــکــه ،
از هــم نـمـــی پــاشـم ولـــی شــکـستـــه ام ...
[ شنبه هشتم تیر 1392 ] [ 19:40 ] [ نسیم ] [ 130 نظر ]
دلتنگ...
گاهـــﮯ...
حجم ِ בلتنگـﮯ ـهایَـ م
آنقدر زیــآد مـﮯ شـوב
ڪــﮧ دنیــا با تمامـ ِ وسعتش برایَــ م تنگ مـﮯشوב
בلتنگ ِ ڪـسـے ڪـﮧ گردش ِ روزگارش
بـﮧ مَــ טּ ڪـﮧ رسیـב از حرڪـت ایستاב
دلتنگ ِ ڪـسـے ڪـﮧ בلتنگـﮯـهایَـ م رـآ ندیـב
دلتنگ ِ خوבمـ
خوבے ڪـﮧ مدتهاست گم ڪـرבه امـ ...
هـــی لعنتــــــی....
اون طوریــم که تـــو فکــر میکنـــی نیســـت...
شایــد عاشقـــت بودم یه روزی....
ولــی ببیــن بــی تـــو، هــم زنــده ام...
هــم زنــدگی میکنـــم...
فقط گاهــی در ایــن میــان.......
یــادتــــــــ.........
زهـــر میکنــد به کامــم زندگــی را ...
همیـــــــــن...
[ پنجشنبه بیست و نهم فروردین 1392 ] [ 12:11 ] [ نسیم ] [ 145 نظر ]
این روزها، دلم آنقدر تنگ می شود که حتی احساس می کنم دلی ندارم
آنقدر می خواهم داد بزنم
می خواهم خدا را در آغوش بگیرم و سخت گریه کنم
آنقدر گریه کنم که در آغوشش به خواب بروم
آنگاه آرام بوسه ی خدا را احساس کنم که روی گونه هایم نواخته می شود
و بعد صدای لالایی اش را بشنوم
همراه با نوازش و بوسه ای دیگر
ای خدا می دانم کنارمی
اما دلم سخت برایت تنگ است
دستم را رها نکن
درد و دل با خدا:www.parsnaz.com
روزگاری خواهد رسید ....
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ،
به یاد من ...
ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی !
دلت هوایم را خواهد کرد ... !
به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را ...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را ...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را ...
به یاد خواهی آورد حرف هایم را ...
به یاد خواهی آورد شیطنت و عشق بازی هایم را ...
مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی :
من تو را می خواهم ....
ولی آن لحــــــظه دیگر برگشتی امکان پذیر نیست ..
و من در آغوش دیگری تصویر تو را فراموش خواهم کرد.
[ جمعه هجدهم اسفند 1391 ] [ 12:32 ] [ نسیم ] [ 112 نظر ]
امروز
متوجه بارش باران شدی
دیدی گاهی باران هم ما را غافلگیر می کند
دیدی گاهی ابرها نیز بی خبر هوس بارش می کنند
باور کن
باور کن
دل من هم گاهی
ناخود آگاه هوای تورا می کند
بی وقت هوای باریدن می کند
اما اشکهای دل من
بی صدا می بارند
تا مزاحم
دلخوشی ها ی تو نشوند
[ یکشنبه هشتم بهمن 1391 ] [ 12:15 ] [ نسیم ] [ 116 نظر ]
کافه..
هی کافه چی!
برای یک شب کافه ات را به دست من بده
می خواهم برای یک شب هم که شده
خودم باشم واین صندلی های خالی...
خودم باشم و یک آغوش خیالی...
خودم باشم واشک هایی که سرازیر می شوند
و خدا هم پاکشان نمی کند...
بگذار این سکوت وحشی تن مرا به اسارت بگیرد
بگذار در این تنهایی خون دل بالا بیاورم
بگذار سیگار بند بند وجودم را بسوزاند
بگذار دیگ
۲۶.۰k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.