خیلی قشنگه .بخونید .
خیلی قشنگه .بخونید .
راستش من تو یک خانواده معمولی به دنیا اومدم وقتی ۱۵سالم بود قیافه زیبایی داشتم و خیلی شیطون بودم دوست داشتم تمام کار هار تجربه کنم تقریبا همه رو تجربه کرده بودم الا دوستی با جنس مخالف روبه روی مدرسمون یه بوتیک مردانه بود که رامین رو اون بوتیک کار میکرد قیافه زیبایی داشت تقریبا دل همه دخترای مدرسمون رو برده بود یه روز که توی حیاط مدرسه نشسته بودیم و بچه ها داشتن در مورد رامین صحبت میکردن تا اینکه یکی از دوستام گفت نگین تو که قشنگی چرا نمیری شانست رو امتحان کنی اون لحظه جلو دوستام بهم بر خورد زنگ کلاس رو زدن وقتی توی کلاس بودم تمام فکرو ذهنم پیش حرف دوستم بود با خودم گفتم من که همه چیز رو امتحان کردم این یکی رو هم امتحان میکنم اگه قبول کرد مدتی برای پز دادن جلو دوستام باهاش دوست میشم بعد رابطم رو باهاش قطع می کنم تو این فکرا بودم که زنگ زده شد اومدم خونه نهار خوردم کلی فک کردم تا به این نتیجه رسیدم عصر به بهانه خرید لباس برم تو مغازه اش عصر که شد یکم به خودم رسیدم و یه ارایش مختصری کردم و رفتم بیرون مسقیم رفتم به سمت مغازه رامین رفتم داخا مغازه دیدم رامین داره با مشتری هاش حرف میزنه منم از فرصت استفاده مردم رفتم تو نخش دیدم پسر خوش قیافه ای هستش یه لحظه به خودم اومدم دیدم داره نگام می کنه فورا خودمو جمع کردم گفت امرتون رو بفرمایید؟منم گفتم یه پیرهن مردانه واسه داداشم میخوام سایز داداشم رو بهش دادم چنتا مدل گذاشت جلوم منم یکی رو قبول کردم راستش رامین اصلا به من توجه نمی کرد و همین کم توجهی اون باعث شد من چند بار دیگه به بهانه های مختلف رفتم تو مغازه رامین تا اینکه یه بار دلو به دریا زدم و رفتم تو مغازه رامین داشت با مشتری هاش حرف میزد که من فورا یه نامه انداختم پشت ویترینش. فورا پولو حساب کردم و از مغازه اومدم بیرون اومدم خونه چند روز بود از رامین خبر نداشتم تا اینکه یه روز که از مدرسه اومدم خونه دیدم یه پیام واسم اومده پیام رو خوندم دیدم از طرغ رامینه توش نوشته بود از همون روز اولی که پا توی مغازش گذاشته بودم عاشق من شده فقط واسه این کاری نکرده که فکر کرده حتما من دوس پسر دارم و عاشق یکی دیگه ام و چنتا حرف دیگه منم فورا رفتم تو اتاقم و بهش زنگ زدم وقتی گوشیش رو جواب داد صداشو که شنیدم یه حس عجیبی بهم دست داد بعد گفتم میخوام باهاش دوست بشم خیلی خوشحال شد گفت نگین دوست دارم تا جون عاشقت هستم و میمونم از این حرفش خیلی خجالت کشیدم گفتم فردا میخوام جلو دوستام صدام کنی و باهم حرف بزنیم اونم قبول کرد صبح که مدرسه تموم شد از در مدرسه اومدم بیرون رامین صدام کرد دوستام با تعجب نگام میکردن و حسودیشان میشد فورا رفتم پیشش گفت سلام منم که اولین بار بود با یک پسر غریبه حرف میزدم هیچی نگفتم فهمید که خجالت میکشم باهاش حرف بزنم یکم قربون صدقم رفت و از هم خداحافظی کردیم خیلی خوشحال بودم که تونستم دلشو بدست بیارم چند ماه از رابطه منو رامین میگذشت منو رامین خیلی همدیگرو دوس داشتیم اگه یک روز نمیدیدمش شب خواب نمیبرد یه روز بهم زنگ زد و گفت دلم برات تنگ شده بیا من تو مغازه ام هستم منم قبول کردم و عصر رفتم پیشش کسی تو مغازه نبود نشستیم با هم حرف زدیم و غیر تا اینکه رامین گفت نگین تو جون منی اگه یه موقع تنهام بذاری میمیرم دستمو گذاشتم جلو دهنش و گفتم دیگه این حرفو نزن منم تو رو دوس دارم و محاله تنهات بذارم صورتش رو آورد جلو بوسم کرد وقتی این کارو کرد حس عجیبی بهم دست داد بعد از چند روز شب تو اتاقم بودم میخاستم بخوابم که رامین به گوشیم زنگ زد گفت یه خبر خوب برات دارم گفتم چیه؟ گفت با مامانم حرف زدم قراره زنگ بزنه خونتون واسه قرار خواستگاری؟ یه چیغ بلندی کشیدم از خوشحالی داشتم پر در میاوردم از هم خداحافظی مردیم اونشب از خوشحال خوابم نبرد صبح که پاشدم مامانم گفت دیشب کابوس دیدی که جیغ زدی؟ منم گفتم آره شب که شد تلفن خونمون زنگ خورد مامانم رفت جواب داد یه احوال پرسی رسمی کرد دیدم یه پیام برای گوشیم اومد رامین بود گفت مامانش داره با مامانم حرف میزنه فهمیدم مامانه رامینه بعد مامانم گفت قدمتون رو چشم و خداحافظی کرد یه نگاه به من کرد و لبخند زد خجالت کشیدم رفت سینی چایی رو آورد و نست پیش منو بابام بابام گفت کی بود؟گفت اجازه خواستن بیان خوستگاری نگین منم واسه پنج شنبه شب قرار گذاشتم دیگه روم نشد جلو مامان بابام بشینم فورا رفتم تو اتاقم به رامین زنگ زدم اونشب حدود ۲ساعت با رامین حرف زدم خیلی خوشحال بودم که دارم به عشقم میرسم روز پنج شنبه فرا رسید مامانم گفت برو خودتو اماده کن الال که بیان منم رفتم لباسی رو که به سلیقه ی رامین خریده بودمو پوشیدم یکم ارایش کردم و اومدم بیرون مامان یکم قربو صدقم رفت تا اینکه رامین اینا اومدن رامین اونشب خیلی خو
راستش من تو یک خانواده معمولی به دنیا اومدم وقتی ۱۵سالم بود قیافه زیبایی داشتم و خیلی شیطون بودم دوست داشتم تمام کار هار تجربه کنم تقریبا همه رو تجربه کرده بودم الا دوستی با جنس مخالف روبه روی مدرسمون یه بوتیک مردانه بود که رامین رو اون بوتیک کار میکرد قیافه زیبایی داشت تقریبا دل همه دخترای مدرسمون رو برده بود یه روز که توی حیاط مدرسه نشسته بودیم و بچه ها داشتن در مورد رامین صحبت میکردن تا اینکه یکی از دوستام گفت نگین تو که قشنگی چرا نمیری شانست رو امتحان کنی اون لحظه جلو دوستام بهم بر خورد زنگ کلاس رو زدن وقتی توی کلاس بودم تمام فکرو ذهنم پیش حرف دوستم بود با خودم گفتم من که همه چیز رو امتحان کردم این یکی رو هم امتحان میکنم اگه قبول کرد مدتی برای پز دادن جلو دوستام باهاش دوست میشم بعد رابطم رو باهاش قطع می کنم تو این فکرا بودم که زنگ زده شد اومدم خونه نهار خوردم کلی فک کردم تا به این نتیجه رسیدم عصر به بهانه خرید لباس برم تو مغازه اش عصر که شد یکم به خودم رسیدم و یه ارایش مختصری کردم و رفتم بیرون مسقیم رفتم به سمت مغازه رامین رفتم داخا مغازه دیدم رامین داره با مشتری هاش حرف میزنه منم از فرصت استفاده مردم رفتم تو نخش دیدم پسر خوش قیافه ای هستش یه لحظه به خودم اومدم دیدم داره نگام می کنه فورا خودمو جمع کردم گفت امرتون رو بفرمایید؟منم گفتم یه پیرهن مردانه واسه داداشم میخوام سایز داداشم رو بهش دادم چنتا مدل گذاشت جلوم منم یکی رو قبول کردم راستش رامین اصلا به من توجه نمی کرد و همین کم توجهی اون باعث شد من چند بار دیگه به بهانه های مختلف رفتم تو مغازه رامین تا اینکه یه بار دلو به دریا زدم و رفتم تو مغازه رامین داشت با مشتری هاش حرف میزد که من فورا یه نامه انداختم پشت ویترینش. فورا پولو حساب کردم و از مغازه اومدم بیرون اومدم خونه چند روز بود از رامین خبر نداشتم تا اینکه یه روز که از مدرسه اومدم خونه دیدم یه پیام واسم اومده پیام رو خوندم دیدم از طرغ رامینه توش نوشته بود از همون روز اولی که پا توی مغازش گذاشته بودم عاشق من شده فقط واسه این کاری نکرده که فکر کرده حتما من دوس پسر دارم و عاشق یکی دیگه ام و چنتا حرف دیگه منم فورا رفتم تو اتاقم و بهش زنگ زدم وقتی گوشیش رو جواب داد صداشو که شنیدم یه حس عجیبی بهم دست داد بعد گفتم میخوام باهاش دوست بشم خیلی خوشحال شد گفت نگین دوست دارم تا جون عاشقت هستم و میمونم از این حرفش خیلی خجالت کشیدم گفتم فردا میخوام جلو دوستام صدام کنی و باهم حرف بزنیم اونم قبول کرد صبح که مدرسه تموم شد از در مدرسه اومدم بیرون رامین صدام کرد دوستام با تعجب نگام میکردن و حسودیشان میشد فورا رفتم پیشش گفت سلام منم که اولین بار بود با یک پسر غریبه حرف میزدم هیچی نگفتم فهمید که خجالت میکشم باهاش حرف بزنم یکم قربون صدقم رفت و از هم خداحافظی کردیم خیلی خوشحال بودم که تونستم دلشو بدست بیارم چند ماه از رابطه منو رامین میگذشت منو رامین خیلی همدیگرو دوس داشتیم اگه یک روز نمیدیدمش شب خواب نمیبرد یه روز بهم زنگ زد و گفت دلم برات تنگ شده بیا من تو مغازه ام هستم منم قبول کردم و عصر رفتم پیشش کسی تو مغازه نبود نشستیم با هم حرف زدیم و غیر تا اینکه رامین گفت نگین تو جون منی اگه یه موقع تنهام بذاری میمیرم دستمو گذاشتم جلو دهنش و گفتم دیگه این حرفو نزن منم تو رو دوس دارم و محاله تنهات بذارم صورتش رو آورد جلو بوسم کرد وقتی این کارو کرد حس عجیبی بهم دست داد بعد از چند روز شب تو اتاقم بودم میخاستم بخوابم که رامین به گوشیم زنگ زد گفت یه خبر خوب برات دارم گفتم چیه؟ گفت با مامانم حرف زدم قراره زنگ بزنه خونتون واسه قرار خواستگاری؟ یه چیغ بلندی کشیدم از خوشحالی داشتم پر در میاوردم از هم خداحافظی مردیم اونشب از خوشحال خوابم نبرد صبح که پاشدم مامانم گفت دیشب کابوس دیدی که جیغ زدی؟ منم گفتم آره شب که شد تلفن خونمون زنگ خورد مامانم رفت جواب داد یه احوال پرسی رسمی کرد دیدم یه پیام برای گوشیم اومد رامین بود گفت مامانش داره با مامانم حرف میزنه فهمیدم مامانه رامینه بعد مامانم گفت قدمتون رو چشم و خداحافظی کرد یه نگاه به من کرد و لبخند زد خجالت کشیدم رفت سینی چایی رو آورد و نست پیش منو بابام بابام گفت کی بود؟گفت اجازه خواستن بیان خوستگاری نگین منم واسه پنج شنبه شب قرار گذاشتم دیگه روم نشد جلو مامان بابام بشینم فورا رفتم تو اتاقم به رامین زنگ زدم اونشب حدود ۲ساعت با رامین حرف زدم خیلی خوشحال بودم که دارم به عشقم میرسم روز پنج شنبه فرا رسید مامانم گفت برو خودتو اماده کن الال که بیان منم رفتم لباسی رو که به سلیقه ی رامین خریده بودمو پوشیدم یکم ارایش کردم و اومدم بیرون مامان یکم قربو صدقم رفت تا اینکه رامین اینا اومدن رامین اونشب خیلی خو
۲۹.۵k
۲۹ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.