Revenge or love

Revenge or love ?
Part 13

بلخره فهمیدم اسم قاتل پدرم چیه تهیونگ کیم تهیونگ
روز ها گذشتن و تو همون عمارت کوفتی بودم خبری هم از تهیونگ و یا ازادی و یا حتی کشتنم هم نبود احساس اضافه بودن میکردم این چه گوهی بود که توش گیر کردم همش تقصیر خودمه اگه فقط برای یه بار به حرف سوا گوش میدادم اگه به حرف هوسوک گوش میدادم هیچ کدوم از این اتفاقا نمی افتاد و الان هم به جا اینکه تو این عمارت لعنتی کیم تهیونگ زندونی باشم تو خونه خوابیدم
کلافه روی تخت دراز کشیدم و به بیرون از تو پنجره خیره شدم
برف می بارید هوا سرد بود اما پنجره ها قفل بودن نمستونستم بازشون کنم و از زیبایی و سرمای اون روز لذت ببرم
اروم به سقف خیره شدم چیزی نمونده بود تا چشمام قفل بشن و به خواب عمیقی برم که با شتاب در اتاقم باز شد و صدای شلیک وحشتناکی کل عمارت رو فرا گرفت
با کلی ترس بیدار شدم و نیم خیز شدم
ا استرس و ترس سینم بالا و پایین می شد
نگاهی به رو به روم انداختم کیم تهیونگ بود که با شتاب وارد اتاقم شد و تو دستش اسلحس و روی لباساش خون
با ترس شدیدی بلند شدم و با بغض حاصل از شوک و ترس گفتم .
ات: چی شده ؟
تهیونگ : بهمون حمله شده کوچولو باید بریم
ات: چی کجا بریم من باید برگردم خونه
تهیونگ : ساکت شو حوصله ی بحث کردن اونم الان تو این شرایط رو ندارم عین بچه ادم هر چی بت میگم روانجام میدی انجام ندادی همینجا میمیری بعد که جنازت دستم اومد دمبال خونوادت میگردم و جنازه ی دختر عزیزشونو براشون میفرستم نظرت چیه ؟
ات: خیلی بد جنسی
اروم اشکام سرازیر شدن که باز صداهای بلند و وحشتناکی از بیرون اومد
عصبی و گیج و خیلیم عجیب بود مشوش نجوا کرد
تهیونگ : خفه شو !!!
استینای پیراهن سفید رنگشو بالا زد و اسلحشو به دست گرفت .گارد مناسبی گرفت و رو به روم ایستاد
تهیونگ: انتخاب با خودته میخوای زنده بمونی و منو بکشی یا بمیری ؟
اروم در رو باز کرد و با اعتماد به نفس بیرون رفت
از ترس بدی که داشتم بدو بدو پشتش رفتم و هر جایی که میرفت با احتیاط باهاش حرکت میکردم


#Kimhaijin

این فیک اصلا حمایت نمیشه حمایتا نسبت به قبل خیلی کم شده واسه این فیک ۲ فصل میخواستم باشه ولی حمایت نمیشه 🤨
شرایط واسه پارت بعدی بالای ۱۵ لایک بخوره 😁