🤎шум моря🤎
🤎шум моря🤎
Part 26
صبح باصدای در بلند شدم .
از روی نانوع بلند شدم و رفتم سمت در روی کشتی آروم قدم زدم.
۱ ساعت دیگه میرسیدیم به کیتن پس باید خودم و آماده می کردم .
روی پنجه پا چرخیدم که دیدم ته اومد سمتم
تهیونگ :تا یک ساعت دیگه میرسیم به کیتن میدونی !؟
لیلیت :آره و قراره رها شم دیگه !
تهیونگ :میدونی توی این مدت ازت خوشم اومد دختر شجاع و دیونه ای هستی .
سری تکون دادم و خندیدم ، حالا دیگه نزدیکای بندر کیتن بودیم
از اینجا شهر بزرگ به نمایش گزاشته شده بود ، کشتی های جی هوپ و دمه بندر میشد دید !
هه پس درست بود اون تجارت بزرگ خودش و درست کرده بود و حدود ۲۹ تا کشتی داشت
ولی احتمال اینکه بتونه منو قبول کنه ۱ به ۱۰۰ بود و این احتمال برام خطر ناک بود .
تو فکر بودم که صدای لیسا رو از بغل گوشم شنیدم .
لیسا :میدونی من هنوز نفهمیدم
لیلیت :چیو ؟
لیسا :اینکه تو شجاعی یا دیونه !
خندم گرفت و بهش نگاه کردم و گفتم
لیلیت :چی ؟
لیسا :آره هنوز بین شون موندم .
چشم قره ای رفتم که هردو مون خندیدیم بعد به سمت اتاق رفتم تا وسایلم و بردارم
تا وارد راه رو شدم ،کوک اومد سمتم وسایلم و داد دستم .
هه معلوم بود بودن من توی کشتی اون درد سر بود و اون نمی خواست من اینجا باشم .
لیلیت : ممنون
اون صدا مو شنید ولی رفت ،دوس داشتم بغلش کنم و ازش تشکر کنم ولی نباید اینطور میشد
دوباره حرف پدرم اومد تو ذهنم ،لعنت .
صدای جیمین و شنیدم که گفت .باد بان هارو جمع کنید
حالا ما دم بندر بودیم .
از پله ها بالا رفتم و.......
like 30
kam
Part 26
صبح باصدای در بلند شدم .
از روی نانوع بلند شدم و رفتم سمت در روی کشتی آروم قدم زدم.
۱ ساعت دیگه میرسیدیم به کیتن پس باید خودم و آماده می کردم .
روی پنجه پا چرخیدم که دیدم ته اومد سمتم
تهیونگ :تا یک ساعت دیگه میرسیم به کیتن میدونی !؟
لیلیت :آره و قراره رها شم دیگه !
تهیونگ :میدونی توی این مدت ازت خوشم اومد دختر شجاع و دیونه ای هستی .
سری تکون دادم و خندیدم ، حالا دیگه نزدیکای بندر کیتن بودیم
از اینجا شهر بزرگ به نمایش گزاشته شده بود ، کشتی های جی هوپ و دمه بندر میشد دید !
هه پس درست بود اون تجارت بزرگ خودش و درست کرده بود و حدود ۲۹ تا کشتی داشت
ولی احتمال اینکه بتونه منو قبول کنه ۱ به ۱۰۰ بود و این احتمال برام خطر ناک بود .
تو فکر بودم که صدای لیسا رو از بغل گوشم شنیدم .
لیسا :میدونی من هنوز نفهمیدم
لیلیت :چیو ؟
لیسا :اینکه تو شجاعی یا دیونه !
خندم گرفت و بهش نگاه کردم و گفتم
لیلیت :چی ؟
لیسا :آره هنوز بین شون موندم .
چشم قره ای رفتم که هردو مون خندیدیم بعد به سمت اتاق رفتم تا وسایلم و بردارم
تا وارد راه رو شدم ،کوک اومد سمتم وسایلم و داد دستم .
هه معلوم بود بودن من توی کشتی اون درد سر بود و اون نمی خواست من اینجا باشم .
لیلیت : ممنون
اون صدا مو شنید ولی رفت ،دوس داشتم بغلش کنم و ازش تشکر کنم ولی نباید اینطور میشد
دوباره حرف پدرم اومد تو ذهنم ،لعنت .
صدای جیمین و شنیدم که گفت .باد بان هارو جمع کنید
حالا ما دم بندر بودیم .
از پله ها بالا رفتم و.......
like 30
kam
۵.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.