.
.
دیشب با خدا دعوایم شد،
باهم قهر کردیم.
فکر کردم مرا دوست ندارد.
رفتم گوشه ای نشستم"
چند قطره اشک ریختم.
خوابم برد.
صبح که بیدار شدم..
مادرم گفت:
نمیدانی دیشب تا صبح چه ""بارانی"" می آمد.
دیشب با خدا دعوایم شد،
باهم قهر کردیم.
فکر کردم مرا دوست ندارد.
رفتم گوشه ای نشستم"
چند قطره اشک ریختم.
خوابم برد.
صبح که بیدار شدم..
مادرم گفت:
نمیدانی دیشب تا صبح چه ""بارانی"" می آمد.
۶.۹k
۲۶ شهریور ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.