دم روشنی صبح، وایساده بودم کنار پنجره و ساختمونارو تماشا
دم روشنی صبح، وایساده بودم کنار پنجره و ساختمونارو تماشا میکردم
که برای چندمین بار صبحو میبینن و روزی این مهلت و این تکرار به پایان میرسه:
روزها رفت و من آدم نشدم
آگه از بانگ دمادم نشدم
بانگ هشدار که غفلت زدگان!
چندمین بار که ای گم شدگان!
ز چه پیچیده به هم کار شما
به چه ره می برد افکار شما
اینهمه بیش و کم از مصدر چیست
باید از منظر بالا نگریست
زندگانی نه همین خواب و خور(khar)است
غایت خلق، یقین، زین، دگر است
سرخوش از جهل و خرامان و جری
روز و شب رفت در این بی خبری
کوله، خالی، جاده، بی سایه و سخت
بنده ی مرده-دل، آسوده به تخت
پای در قیر و به زنجیر، دو دست
به سر آویخته صد خواهش پست
هی! مباد آنکه به خوابت ببرند
پی سودای سرابت ببرند
چشم بگشایی و فریاد شوی
ذره ای در سفر باد شوی...
سیلی از دست حقیقت بپذیر
قبس از مشعل ایمان برگیر
که دوامی نکند اینهمه رنگ
پرده افتاد، تو می مانی و ننگ...
پناه بر خدا
عین.الف
که برای چندمین بار صبحو میبینن و روزی این مهلت و این تکرار به پایان میرسه:
روزها رفت و من آدم نشدم
آگه از بانگ دمادم نشدم
بانگ هشدار که غفلت زدگان!
چندمین بار که ای گم شدگان!
ز چه پیچیده به هم کار شما
به چه ره می برد افکار شما
اینهمه بیش و کم از مصدر چیست
باید از منظر بالا نگریست
زندگانی نه همین خواب و خور(khar)است
غایت خلق، یقین، زین، دگر است
سرخوش از جهل و خرامان و جری
روز و شب رفت در این بی خبری
کوله، خالی، جاده، بی سایه و سخت
بنده ی مرده-دل، آسوده به تخت
پای در قیر و به زنجیر، دو دست
به سر آویخته صد خواهش پست
هی! مباد آنکه به خوابت ببرند
پی سودای سرابت ببرند
چشم بگشایی و فریاد شوی
ذره ای در سفر باد شوی...
سیلی از دست حقیقت بپذیر
قبس از مشعل ایمان برگیر
که دوامی نکند اینهمه رنگ
پرده افتاد، تو می مانی و ننگ...
پناه بر خدا
عین.الف
۸۰۶
۰۵ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.