ابری نیست

ابری نیست
 بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
 مادرم
ریحان می چیند
 نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
 پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست
که نمی دانم
 می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
 راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
 من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
 پرم از راه از پل از رود از موج
 پرم از سایه برگی در آب
 چه درونم تنهاست
دیدگاه ها (۱)

عاشقی بلد بودن نمی خـواهدبـودن می خــواهـد!!!!!

دیگر عاشقانه هایم رابرای انکه رفتبر باد نمی دهم من عاشقانه ه...

تو را در روزگاری دوست دارم کهعشق را نمی شناسند....

‌آنچه در یادش نماندهیاد ماست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط