سلام من نیا هستم امروز میخوام ی داستان ترسناک از زندگی بگ
سلام من نیا هستم امروز میخوام ی داستان ترسناک از زندگی بگم
من ی خاله دارم که وقتی 18سالش بود ازدواج کرده و چند سال بعدش که دوتا بچه میار جن زد میشه و وقتی میبرنش پیش امام رضا شفا پیدا میکن و خوب میشه اما هنوز جن تو بدنش هست و دعا نویس شد
منو مامانم ی روز رفتیم پیشش بخاطرابن که شوهرش رانندست همیشه میر پاکستان و اونروزم رفت بود و ساعت 8 شب میخواستیم بیایم خونه اما خالم اسرار کرد ک پیشش بمونم خالم 4تا بچه دار دوتا دختر دوتا پسر ی دختر 19سال و ی دختر 8 پسراشم یکی شون 16و یکی دیگه هم 3سالش پسر بزرگش میخواست بر حموم اما حمومشون تو حیاط بود وقتی رفت دم در گف ع اون چی 😳 مامان فکنم جن
خالم گفت نیست بچه برو
که منو صدا کرد بیا
منم رفتم گفت اونو بالای درو میبینی
ی گربه که شبیه میمون بود بالای در خونشون
من از ترس اومدم سمت خالم و داشتم بهش میگم که بنظرم جن باش که پسر خالم در خونه رو موهه کم بسته که ی صدا ی مثل صدای ی جیغ ی دختر اومد خالم داد زد درو باز کن که سارا بیرون منظورش دختر بزرگش بود
من گفتم نه خاله سارا داخل اتاقش که خالم به مامانم گفت بچها رو ببر پیش سارا تا من ی کاری کنم
من از ترس زدم زیر گریه
دختر خالم باور کرد که جن باش میگفت هتمن رضا منو مسخره کرد تا بترسم
که خالم صدا مون کرد تا بریم پیشش
مارفتیم پیشش و کنار بخاری نشستیم و خالم شیره دود کرد جنا از شیره میترسن و خالم همیش شیره تو خونش دار بعد تا ساعت 4صبح کنار بخاری بودیم و شیره دود میکردیم که بخاری خاموش شد خالم گفت که جنا خاموش کردن تا شیره دود نکنیم مامانم گفت بریم روی گاز اشپزخونه دود کنیم اونجا هم روشن نمیشد خالم زنگ زد به مامور گاز تا گازو وصل کن ساعت 5صب مامور اومد خالم گفت که هم چاقو بردان چون جن از چاقو تفنگ شیره میترس ماهم مثل اینا که میخوان برن جنگ با چاقو و تفنگ شکاری رفتیم دو رو باز کردیم مامور از ماترسی فکرد میخوایم بکشیمش اما خالم بهش کفت که نترس ما باهاش کاری نداریم مامور گفت که گاز وصل خالم هم چون میدونست که موشکل چی ای بهش گفت تا بر ماهم اومدیم داخل
خالم پسر کوچیکش رو روی پاش گذاشته و تکونش میداد تا بخواب که یهو بچه رو گذاشت روی زمین و چاردستو پا شروع کرد رارفتن و حرف زدن
که یهو انگار با دستش یچیزی رو بگیر گرفت و به مامانم گفت تا ی نخ روسری بهش بد من روسی رو دادم و باورتون نمیشه روسری کامل روی هوا بود انگار دور یچیزی باش و خلاص تمام
من ی خاله دارم که وقتی 18سالش بود ازدواج کرده و چند سال بعدش که دوتا بچه میار جن زد میشه و وقتی میبرنش پیش امام رضا شفا پیدا میکن و خوب میشه اما هنوز جن تو بدنش هست و دعا نویس شد
منو مامانم ی روز رفتیم پیشش بخاطرابن که شوهرش رانندست همیشه میر پاکستان و اونروزم رفت بود و ساعت 8 شب میخواستیم بیایم خونه اما خالم اسرار کرد ک پیشش بمونم خالم 4تا بچه دار دوتا دختر دوتا پسر ی دختر 19سال و ی دختر 8 پسراشم یکی شون 16و یکی دیگه هم 3سالش پسر بزرگش میخواست بر حموم اما حمومشون تو حیاط بود وقتی رفت دم در گف ع اون چی 😳 مامان فکنم جن
خالم گفت نیست بچه برو
که منو صدا کرد بیا
منم رفتم گفت اونو بالای درو میبینی
ی گربه که شبیه میمون بود بالای در خونشون
من از ترس اومدم سمت خالم و داشتم بهش میگم که بنظرم جن باش که پسر خالم در خونه رو موهه کم بسته که ی صدا ی مثل صدای ی جیغ ی دختر اومد خالم داد زد درو باز کن که سارا بیرون منظورش دختر بزرگش بود
من گفتم نه خاله سارا داخل اتاقش که خالم به مامانم گفت بچها رو ببر پیش سارا تا من ی کاری کنم
من از ترس زدم زیر گریه
دختر خالم باور کرد که جن باش میگفت هتمن رضا منو مسخره کرد تا بترسم
که خالم صدا مون کرد تا بریم پیشش
مارفتیم پیشش و کنار بخاری نشستیم و خالم شیره دود کرد جنا از شیره میترسن و خالم همیش شیره تو خونش دار بعد تا ساعت 4صبح کنار بخاری بودیم و شیره دود میکردیم که بخاری خاموش شد خالم گفت که جنا خاموش کردن تا شیره دود نکنیم مامانم گفت بریم روی گاز اشپزخونه دود کنیم اونجا هم روشن نمیشد خالم زنگ زد به مامور گاز تا گازو وصل کن ساعت 5صب مامور اومد خالم گفت که هم چاقو بردان چون جن از چاقو تفنگ شیره میترس ماهم مثل اینا که میخوان برن جنگ با چاقو و تفنگ شکاری رفتیم دو رو باز کردیم مامور از ماترسی فکرد میخوایم بکشیمش اما خالم بهش کفت که نترس ما باهاش کاری نداریم مامور گفت که گاز وصل خالم هم چون میدونست که موشکل چی ای بهش گفت تا بر ماهم اومدیم داخل
خالم پسر کوچیکش رو روی پاش گذاشته و تکونش میداد تا بخواب که یهو بچه رو گذاشت روی زمین و چاردستو پا شروع کرد رارفتن و حرف زدن
که یهو انگار با دستش یچیزی رو بگیر گرفت و به مامانم گفت تا ی نخ روسری بهش بد من روسی رو دادم و باورتون نمیشه روسری کامل روی هوا بود انگار دور یچیزی باش و خلاص تمام
۶.۳k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.