باران✍آمد کنارَم نشست،
#باران✍آمد کنارَم نشست،
سرش را به دامنم گذاشت،
پاهاش را دِراز کرد
و چشمهاش را بست:
کارَم از تکیه گذشته،
دلم میخواهد تویِ بغلت بمیرم .
#عباس_معروفی
سرش را به دامنم گذاشت،
پاهاش را دِراز کرد
و چشمهاش را بست:
کارَم از تکیه گذشته،
دلم میخواهد تویِ بغلت بمیرم .
#عباس_معروفی
۱۱.۵k
۲۲ بهمن ۱۴۰۰