مادرش آلزایمر داشت

مادرش آلزایمر داشت
بهش گفت مادر یه بیماری داری . باید بخاطر همین ببریمت آسایشگاه سالمندان
مادر گفت چه بیماری ؟
گفت آلزایمر
گفت یعنی همچیو فراموش میکنی
مادر گفت مثل اینکه خودتم همین بیماری رو داری
گفت : چطور ؟
مادر گفت انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم ...
چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی ...
کمر خم کردم تا قد راست کنی ...
پسر رفت تو ی فکر ...
برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش
گفت : براچی ؟
گفت : به خاطر کاری که میخواستم بکنم
مادر گفت :
من که چیزی یادم نمیاد
دیدگاه ها (۱۲)

من کوردم و افتخار میکنم که کوردم اونی که با ما مشکل داره هرر...

خوشـکی به ریز ‌‌ بزانه خـؤ داپـوشیـن « حیجـاب » یه کیکه له ف...

عکاسی از دخترکی دستفروش ک زیرباران جوراب میفروخت عکسی گرفت.....

دختر کوچولو دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد...

انگشت کوچیکه پارت۳

تکپارتی کوکاخرین ستاره🌠💔زمستون بود هوا سرد بود و فقط صدای با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط