روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم دوس

روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور
که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود.
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا
به او احترام می گذاری؟
دوستم با تعجب گقت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!

مهربان باشیم و صبور حتما احوالمان تغییر خواهد کرد

تمرین کنیم بخشنده باشیم
کمی اهسته تر از کنار هم عبور کنیم

من_از_خودم_شروع_میکنم
دیدگاه ها (۵)

‍ به شنبه خوش امدیددر پناه پروردگارامروزتون بخیر و نیکی حال ...

چه هفته زیبایی خواهد بودوقتی بهترینهارا برای دیگران بخواهیدب...

روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم دوستم ...

دعای امشبپروردگارادراین شب زیباایمان غبار گرفته مارادرباران ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط