روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم دوس
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور
که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود.
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا
به او احترام می گذاری؟
دوستم با تعجب گقت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
مهربان باشیم و صبور حتما احوالمان تغییر خواهد کرد
تمرین کنیم بخشنده باشیم
کمی اهسته تر از کنار هم عبور کنیم
من_از_خودم_شروع_میکنم
که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود.
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا
به او احترام می گذاری؟
دوستم با تعجب گقت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
مهربان باشیم و صبور حتما احوالمان تغییر خواهد کرد
تمرین کنیم بخشنده باشیم
کمی اهسته تر از کنار هم عبور کنیم
من_از_خودم_شروع_میکنم
۸۰۵
۰۸ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.