درگیر تو بودم که نمازم به قضارفت در من غزلی درد کشید و سر

درگیر تو بودم که نمازم به قضارفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به *هوا رفت !*
صلوات محمدي بفرست
دیدگاه ها (۳)

یادمان رفت شقایق دل داغی دارد شاپرک دربغل شمع چه حالی دارد آ...

سلام دوستان *صبحتان نورانی و پر برکت باد.روزتان شاد و سرشار...

امام صادق (ع) : صبر سر ايمان است . الصبر رأس الايمان . اصول ...

سوره مبارکه حشر آیه 22هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط