Part 9 ┌(・。・)┘♪
Part 9 ┌(・。・)┘♪
فردای اونروز کوک رسما از ا/ت خواستگاری کرد بابا و مادر ات قبول کردن ولی یه چیزی بابای ات رو به شک مینداخت اونم این بود که...
قبلا بابای ات با بابای کوک رفیق بودن یه مدت بابای کوک میگفت من تو بچگی یه برادر داشتم خیلی به هم وابسته بودیم ولی بابام مارو از هم جدا کرده مام بعد کلی گشتن همو دوباره پیدا کردیمو تو ارتباطیم.
بابای ات میترسید سرو کله عموی کوکم پیدا شه میره از کوک میپرسه:
علامت بابای ات،
، پسرم تو عمو داشتی؟
کوک:بله چطور؟
، کوک من میترسم سرو کله عموتم پیدا شه تا شمارو اذیت کنه بهتره برای خودت محافظ بگیری یا اصلا فکر بهتر تو و ات برای یکی دو سال برید خارج.
کوک:ولی شما چی؟! نه من شمارو تنها نمیزارم.
، گوش کن بابات به من گفته بود اون دوتا خیلی با هم صمیمی پس ممکنه بیاد و انتقام برادرشو بگیره.
کوک:اخه شما....
، هیسسس فقط برید از کره من یه جای خوب تو ژاپن بلدم برید اونجا کسیم پیداتون نمیکنه،البته روستاس بهتر از اینه که تو خطر باشید.همه مدارک و تمام اسناد مهمو با خودت ببر حتی پولارو چون ممکنه بیان سراغ ما ما هر سه روز یه بار باهاتون تماس میگیریم ولی اگع یه روز تماس نگرفتیم مراقب دخترمون باش.
کوک:امید وارم اون اتفاق هیچ موقع نیوفته .
حالا برو بع ات همه چیزو بگو
کوک:چشم.
کوک احترام گزاشتو رفت.
رسید خونه تمام ماجرارو برای ات تو ضیح داد وسایلاشونو جمع کردن رفتن خونه ات اینا،سه رو اونجا موندن پنج شنبه پرواز بود همه کارارو انجام دادنو راهی شدن پدر ات هم کلید خونه شونو داد به کوک تا اونجا مستقر شن...
فردای اونروز کوک رسما از ا/ت خواستگاری کرد بابا و مادر ات قبول کردن ولی یه چیزی بابای ات رو به شک مینداخت اونم این بود که...
قبلا بابای ات با بابای کوک رفیق بودن یه مدت بابای کوک میگفت من تو بچگی یه برادر داشتم خیلی به هم وابسته بودیم ولی بابام مارو از هم جدا کرده مام بعد کلی گشتن همو دوباره پیدا کردیمو تو ارتباطیم.
بابای ات میترسید سرو کله عموی کوکم پیدا شه میره از کوک میپرسه:
علامت بابای ات،
، پسرم تو عمو داشتی؟
کوک:بله چطور؟
، کوک من میترسم سرو کله عموتم پیدا شه تا شمارو اذیت کنه بهتره برای خودت محافظ بگیری یا اصلا فکر بهتر تو و ات برای یکی دو سال برید خارج.
کوک:ولی شما چی؟! نه من شمارو تنها نمیزارم.
، گوش کن بابات به من گفته بود اون دوتا خیلی با هم صمیمی پس ممکنه بیاد و انتقام برادرشو بگیره.
کوک:اخه شما....
، هیسسس فقط برید از کره من یه جای خوب تو ژاپن بلدم برید اونجا کسیم پیداتون نمیکنه،البته روستاس بهتر از اینه که تو خطر باشید.همه مدارک و تمام اسناد مهمو با خودت ببر حتی پولارو چون ممکنه بیان سراغ ما ما هر سه روز یه بار باهاتون تماس میگیریم ولی اگع یه روز تماس نگرفتیم مراقب دخترمون باش.
کوک:امید وارم اون اتفاق هیچ موقع نیوفته .
حالا برو بع ات همه چیزو بگو
کوک:چشم.
کوک احترام گزاشتو رفت.
رسید خونه تمام ماجرارو برای ات تو ضیح داد وسایلاشونو جمع کردن رفتن خونه ات اینا،سه رو اونجا موندن پنج شنبه پرواز بود همه کارارو انجام دادنو راهی شدن پدر ات هم کلید خونه شونو داد به کوک تا اونجا مستقر شن...
۵.۷k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.