کاش می شد خنده را تدریس کرد،
کاش می شد خنده را تدریس کرد،
کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد.
کاش می شد عشق را تعلیم داد،
ناامیدان را امید و بیم داد.
شاد بود و شادمانی را ستود
،با نشاط دیگران دلشاد بود.
کاش می شد دشمنی را سر برید،
دوستی را مثل شربت سر کشید
.کاش می شد پشت پا زد بر غرور،
دور شد از خود پسندی، دور دور.
با صفا و یکدل و آزاده بود،
مثل شبنم بی ریا و ساده بود.
از دو رنگی و ریا پرهیز کرد،
کینه را در سینه حلق آویز کرد.
کاش می شد ساده و آزاد زیست،
در جهانی خرم و آباد زیست.
کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد.
کاش می شد عشق را تعلیم داد،
ناامیدان را امید و بیم داد.
شاد بود و شادمانی را ستود
،با نشاط دیگران دلشاد بود.
کاش می شد دشمنی را سر برید،
دوستی را مثل شربت سر کشید
.کاش می شد پشت پا زد بر غرور،
دور شد از خود پسندی، دور دور.
با صفا و یکدل و آزاده بود،
مثل شبنم بی ریا و ساده بود.
از دو رنگی و ریا پرهیز کرد،
کینه را در سینه حلق آویز کرد.
کاش می شد ساده و آزاد زیست،
در جهانی خرم و آباد زیست.
۱.۳k
۰۸ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.