هایی
هایی
اومدم با پارت جدید
هردفعه پست کردم نتم ضعیففف بودددد
گومن
و کلا دیگه عکس چیبی کم آوردم😂
اوکی دیگه حرف بسههه بریمممم
part:5
_________________________________________________
چویا:دازای؟چرا وایسادی زودباش بیا بریم اتاقتو نشونت بدم
دازای باز هم از جاش تکون نخورد انگار خودش میخواست اما پاهاش نمیذاشتن تکون بخوره چویا اومد نزدیکش دستشو گرفت و به همون جایی خیره شد که دازای خیره بود
دازای:چو....چویا این....تاریخچه ی خانوادگیِ....اوساموئه؟
چویا:آره اگه اونور رو هم نگاه کنی تاریخچه ی خانواده ی ناکاهارا رو میبینی
دازای:نه چویا منظورم این نیست تو توی عکسو ببین اون منم و مامان و بابا پس اون پسر دیگه کیه؟
یهو مامان چویا اومد توی سالن اصلی
{علامت مامان چویا:&)
&:عزیزم برگشتین؟
چویا:سلام مامان
دازای تا مامان چویا رو دید تعظیم کرد
دازای:س....سلام جوو*
(جوو یا Joō توی زبان ژاپنی به همون معنای ملکه هستش 女王 <=اینم به ژاپنیشه)
&:اوه...سلام دازای_سان از دیدارتون خوشبختم مایلید یک فنجون چای رو باهم بخوریم؟
دازای:ب...بله حتما
توی فکر دازای این بود که موقع چای خوردن به ملکه بگه اون پسر توی اون عکس کیه.
ملکه بالای پله ها ایستاده بود به سمت اتاقی که تشکچه های کوچیکی داشتن و میزی وسط اتاق بود اشاره کرد
(بخش اول توضیحات
همینطور که تا اینجا خوندید فهمیدید که دازای و چویا جفتشون اشراف زاده هستن ولی خانواده ی دازای وقتی که اون 8 ماهش بوده توی یک آتیش سوزی مردن و ازون موقع دازای رو یک غریبه نگه میداشته ولی بعد ازینکه دازای ۳ سالش میشه اونو ترک میکنه و الان چویا اونو پیداش کرده چون مامانش گفته بوده اونو بیارن تا بتونن دوباره خانواده ی اوسامو رو گسترش بدن درواقع قصد ملکه چیزی فراتر از انتظارات چویا و دازای هست که در ادامه ی فن فیک متوجه قصدش میشین:))
ادامه دارد......
_________________________________________________
ممنونم که تا اینجا ی فیکم رو خوندید حتما نظراتتون رو بهم بگین
منتظر پارت های بعدی باشیننن
اگر خواستین بگین از کودوم انیمه براتون فیک بذارم♡
{さよなら}
اومدم با پارت جدید
هردفعه پست کردم نتم ضعیففف بودددد
گومن
و کلا دیگه عکس چیبی کم آوردم😂
اوکی دیگه حرف بسههه بریمممم
part:5
_________________________________________________
چویا:دازای؟چرا وایسادی زودباش بیا بریم اتاقتو نشونت بدم
دازای باز هم از جاش تکون نخورد انگار خودش میخواست اما پاهاش نمیذاشتن تکون بخوره چویا اومد نزدیکش دستشو گرفت و به همون جایی خیره شد که دازای خیره بود
دازای:چو....چویا این....تاریخچه ی خانوادگیِ....اوساموئه؟
چویا:آره اگه اونور رو هم نگاه کنی تاریخچه ی خانواده ی ناکاهارا رو میبینی
دازای:نه چویا منظورم این نیست تو توی عکسو ببین اون منم و مامان و بابا پس اون پسر دیگه کیه؟
یهو مامان چویا اومد توی سالن اصلی
{علامت مامان چویا:&)
&:عزیزم برگشتین؟
چویا:سلام مامان
دازای تا مامان چویا رو دید تعظیم کرد
دازای:س....سلام جوو*
(جوو یا Joō توی زبان ژاپنی به همون معنای ملکه هستش 女王 <=اینم به ژاپنیشه)
&:اوه...سلام دازای_سان از دیدارتون خوشبختم مایلید یک فنجون چای رو باهم بخوریم؟
دازای:ب...بله حتما
توی فکر دازای این بود که موقع چای خوردن به ملکه بگه اون پسر توی اون عکس کیه.
ملکه بالای پله ها ایستاده بود به سمت اتاقی که تشکچه های کوچیکی داشتن و میزی وسط اتاق بود اشاره کرد
(بخش اول توضیحات
همینطور که تا اینجا خوندید فهمیدید که دازای و چویا جفتشون اشراف زاده هستن ولی خانواده ی دازای وقتی که اون 8 ماهش بوده توی یک آتیش سوزی مردن و ازون موقع دازای رو یک غریبه نگه میداشته ولی بعد ازینکه دازای ۳ سالش میشه اونو ترک میکنه و الان چویا اونو پیداش کرده چون مامانش گفته بوده اونو بیارن تا بتونن دوباره خانواده ی اوسامو رو گسترش بدن درواقع قصد ملکه چیزی فراتر از انتظارات چویا و دازای هست که در ادامه ی فن فیک متوجه قصدش میشین:))
ادامه دارد......
_________________________________________________
ممنونم که تا اینجا ی فیکم رو خوندید حتما نظراتتون رو بهم بگین
منتظر پارت های بعدی باشیننن
اگر خواستین بگین از کودوم انیمه براتون فیک بذارم♡
{さよなら}
۶.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.