کشیدی دست زان دل که خود سوخته ای
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣
کشیدی دست زان دل که خود سوخته ای
زدی آتش تو به ارکان جگر سوخته ای
مهر تو کرد مرا پرسه زن کوچه ی شب
دیده گانم به لب پنجره ها دوخته ای
خنده برلب، گریه در دل، حیرتی افتادم
چه سمی یا شکری در قدح ام ریخته ای
چشم تو افسون وطلسم است.مگر که
این چنان شک ویقین رابه هم آمیخته ای
دل که رسوا شده در مکتب غماز تو بود
بس که استادی و زیبا دل و فرهیخته ای
اتچنان تشنه ی گلواژه ی تب دار توام
تو چنین افسونگریت را ،ز که اموخته ای
بسکه بی رونق و ویرانه شده ،باغ دلم
بعد تو آواره وشبگرد شدم فاخته ای
شب که خیالت نابود کرد خیالم را
روز چرا با تیغ مژه به دلم تاخته ای
❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
کشیدی دست زان دل که خود سوخته ای
زدی آتش تو به ارکان جگر سوخته ای
مهر تو کرد مرا پرسه زن کوچه ی شب
دیده گانم به لب پنجره ها دوخته ای
خنده برلب، گریه در دل، حیرتی افتادم
چه سمی یا شکری در قدح ام ریخته ای
چشم تو افسون وطلسم است.مگر که
این چنان شک ویقین رابه هم آمیخته ای
دل که رسوا شده در مکتب غماز تو بود
بس که استادی و زیبا دل و فرهیخته ای
اتچنان تشنه ی گلواژه ی تب دار توام
تو چنین افسونگریت را ،ز که اموخته ای
بسکه بی رونق و ویرانه شده ،باغ دلم
بعد تو آواره وشبگرد شدم فاخته ای
شب که خیالت نابود کرد خیالم را
روز چرا با تیغ مژه به دلم تاخته ای
❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
- ۴۰۵
- ۱۲ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط