فکر توام و... صحن و سرائی که نداری
فکر توام و... صحن و سرائی که نداری
داغ حرم و درد بنائی که نداری
له له زده ام تا بنشینم لب حوض و
فواره ای و آب نمائی که نداری
زوّار تو حیران که چگونه بنِشینند
در گوشه ی تنهائی جائی که نداری
کو کهنه رواقی که به قلبم بفشارد
هفتاد و دو تا کرببلائی که نداری
آن قدر غریبی که نیفتاده کنارت
مشک و علم و دست جدائی که نداری
بگذار که بر سنگ بکوبم سر خود را
با #محتشم نوحه سرائی که نداری
پس می شکنم تکه به تکه دل خود را
در تکیه ی لبریز عزائی که نداری
""سخت است که معصوم زمین باشی و... اما
عمری بخوری چوب خطائی که نداری!!""
حالا به چه حالی بگذارم دل خود را
داغ حرم و درد بنائی که نداری
له له زده ام تا بنشینم لب حوض و
فواره ای و آب نمائی که نداری
زوّار تو حیران که چگونه بنِشینند
در گوشه ی تنهائی جائی که نداری
کو کهنه رواقی که به قلبم بفشارد
هفتاد و دو تا کرببلائی که نداری
آن قدر غریبی که نیفتاده کنارت
مشک و علم و دست جدائی که نداری
بگذار که بر سنگ بکوبم سر خود را
با #محتشم نوحه سرائی که نداری
پس می شکنم تکه به تکه دل خود را
در تکیه ی لبریز عزائی که نداری
""سخت است که معصوم زمین باشی و... اما
عمری بخوری چوب خطائی که نداری!!""
حالا به چه حالی بگذارم دل خود را
۱.۱k
۲۹ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.