بچه ها الان فصل دوم دوم این سناریو رو نوشتم و واقعا ازتون
بچه ها الان فصل دوم دوم این سناریو رو نوشتم و واقعا ازتون ممنونم که حمایت میکنید🥰🥰🥰
چند سال بعد:
ویو کیو: سلام من کیو هستم میدونم همتون من رو میشناسید من الان دوست دختر سانزو و بهترین دوست مایکی هستم و از اون ران *** خدارو شکر خبری نشده
ویو سانزو: سلام میدونم همتون من رو میشنایید خواستم بگم که اوه ببخشی یه دقیقه گوشیم داره زنگ میخوره
در گفت گو پشت تلفن:
کیو: سانزو عجله کن بیا خونه( با ترس)
سانزو: صبر کن الان میام
در خانه: سانزو: کیو چی شده؟
کیو: سانزو ...رر..ان ...مم..من رو پیدا کرده!!!!( با ترس زیاد)
سانزو: چی اون ب*** تو رو پیدا کرده؟ از کجا داری میگی؟
کیو: وقتی رفتی سر کار پستچی یه پست رو بهم داد و وقتی بازش کردم عکس هایی دیدم که من و تو باهم رفتیم بیرون
سانزو: یعنی یه استاکر بوده؟
* بچه ها استاکر اونایی هستن که ذره ای مهبت ببینن تا ابد دنبالت میکنن و زندگی رو واست جهنم میکنن*
کیو: نه داخل همه عکس ها ران داخلش بود جوری عکس گرفت که انگار سلفی یه
سانزو: پ...
تق تق تق
کیو: صدایه در بود میرم ببینم کیه،
در رو باز میکنه و تا اون رو میبینه از ترس سریع در رو میبنده
کیو: سانزو زود باش بیا کمک اون اینجاست( ترس)
ران: بیخیال کوچولو من که کاریت ندارم فقط میخوام مال من باشی( ترسناک و بم)
که ناگهان در شکسته شد و ران اود داخل سانزو سعی کرد که جلوش رو بگیره ولی ران اون رو بیهوش کرد و کیو رو هم بیهوش کرد و با خودش برد به ژاپن( بچه ها سانزو کیو رقته بودن امریکا)
چند سال بعد:
ویو کیو: سلام من کیو هستم میدونم همتون من رو میشناسید من الان دوست دختر سانزو و بهترین دوست مایکی هستم و از اون ران *** خدارو شکر خبری نشده
ویو سانزو: سلام میدونم همتون من رو میشنایید خواستم بگم که اوه ببخشی یه دقیقه گوشیم داره زنگ میخوره
در گفت گو پشت تلفن:
کیو: سانزو عجله کن بیا خونه( با ترس)
سانزو: صبر کن الان میام
در خانه: سانزو: کیو چی شده؟
کیو: سانزو ...رر..ان ...مم..من رو پیدا کرده!!!!( با ترس زیاد)
سانزو: چی اون ب*** تو رو پیدا کرده؟ از کجا داری میگی؟
کیو: وقتی رفتی سر کار پستچی یه پست رو بهم داد و وقتی بازش کردم عکس هایی دیدم که من و تو باهم رفتیم بیرون
سانزو: یعنی یه استاکر بوده؟
* بچه ها استاکر اونایی هستن که ذره ای مهبت ببینن تا ابد دنبالت میکنن و زندگی رو واست جهنم میکنن*
کیو: نه داخل همه عکس ها ران داخلش بود جوری عکس گرفت که انگار سلفی یه
سانزو: پ...
تق تق تق
کیو: صدایه در بود میرم ببینم کیه،
در رو باز میکنه و تا اون رو میبینه از ترس سریع در رو میبنده
کیو: سانزو زود باش بیا کمک اون اینجاست( ترس)
ران: بیخیال کوچولو من که کاریت ندارم فقط میخوام مال من باشی( ترسناک و بم)
که ناگهان در شکسته شد و ران اود داخل سانزو سعی کرد که جلوش رو بگیره ولی ران اون رو بیهوش کرد و کیو رو هم بیهوش کرد و با خودش برد به ژاپن( بچه ها سانزو کیو رقته بودن امریکا)
- ۳.۲k
- ۲۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط