Roman¹⁰
*الیزابت*
الیزابت: چ-چ-چخبره؟
بهم نگاه کرد و بلند شد..بلند شد؟؟؟!!
بدنم میلرزید ، نمی تونستم تکون بخورم.
با لرزی که داشتم سریع کیفم رو برداشتم و بدون حتی خداحافظی از دوستانم از انجا رفتم.
--تو راه خونه--
داشتم میرفتم که نگاه سنگین کسی رو حس کردم ، همینطور قدم میزدم احساس کردم داره نزدیک تر میشه. سرعتم رو زیاد کردم .
ویلیام: الیزابت..
روم رو برگردوندم و بعدش----------------
[نصف شب]
الیزابت: نه ، ببخشید ، نه ، نکن ، 😭
©: تووو تو کشتیمووون!!!
الیزابت: ببخشید..غل-غلط کردم. لطفاً 😭😭
© : همه اینا تقصیر تو عه الیزابت! تو مقصری باید تو هم میمردییی!!!چطور به خودت اجازه میدی که خوشحال باشی؟!!
تو!!تتتتووووووووووو!!!!!!!!!!!!! فقط بمییییبر!!!!!
درحالی که همه جارو اتیش گرفته بود دستش رو دور گلوم حلقه کرده بود و گریه میکرد.
الیزابت: ببخشید ، ببخشید ، تقصیر منه من معذرت میخوام ، لطفاً. ولم نکن
....خواااااههههههررررررر
صورتش و بدنش جلوم سوخت نه نه نه نههه!!!
ببخشید خواهر غلط کردم ترکم نکن. لطفاً لطفاً غلط کردم ولم نکن! ولم نکن!!
ویلیام: الیزابببت!
الیزابت: نننننننننهههههههه!!!!!!!!!!!😭😭😭😭
الیزابت: خ-خواهرم مرده ، بابابزرگ مرده. من کشتمسون ، تقصیر منه منم باید میمر--
دستای گرمی رو دورم احساس کردم ، یک بغل که پر از امنیت بود.
*ویلیام*
ویلیام: چیشده الیزابت ، چرا داری جلوی من گریه میکنی وقتی این گریه ها به من تعلق ندارن؟
الیزابت فقط در بغلم گریه میکرد و چیزی نمیگفت.
ویلیام: کی جرعت کرده تورو به گریه بندازه ؟
دیگه صدای گریه نمی شنیدم.
ویلیام: الیزابت ؟
سرم رو کمی عقب بردم..خوابش برده بود.بلندش کردم و روی تخت گذاشتمشو روش پتو انداختم.
ویلیام: چطوری میتونی انقدر ناز باشی؟
و از اتاق رفتم.
الیزابت: چ-چ-چخبره؟
بهم نگاه کرد و بلند شد..بلند شد؟؟؟!!
بدنم میلرزید ، نمی تونستم تکون بخورم.
با لرزی که داشتم سریع کیفم رو برداشتم و بدون حتی خداحافظی از دوستانم از انجا رفتم.
--تو راه خونه--
داشتم میرفتم که نگاه سنگین کسی رو حس کردم ، همینطور قدم میزدم احساس کردم داره نزدیک تر میشه. سرعتم رو زیاد کردم .
ویلیام: الیزابت..
روم رو برگردوندم و بعدش----------------
[نصف شب]
الیزابت: نه ، ببخشید ، نه ، نکن ، 😭
©: تووو تو کشتیمووون!!!
الیزابت: ببخشید..غل-غلط کردم. لطفاً 😭😭
© : همه اینا تقصیر تو عه الیزابت! تو مقصری باید تو هم میمردییی!!!چطور به خودت اجازه میدی که خوشحال باشی؟!!
تو!!تتتتووووووووووو!!!!!!!!!!!!! فقط بمییییبر!!!!!
درحالی که همه جارو اتیش گرفته بود دستش رو دور گلوم حلقه کرده بود و گریه میکرد.
الیزابت: ببخشید ، ببخشید ، تقصیر منه من معذرت میخوام ، لطفاً. ولم نکن
....خواااااههههههررررررر
صورتش و بدنش جلوم سوخت نه نه نه نههه!!!
ببخشید خواهر غلط کردم ترکم نکن. لطفاً لطفاً غلط کردم ولم نکن! ولم نکن!!
ویلیام: الیزابببت!
الیزابت: نننننننننهههههههه!!!!!!!!!!!😭😭😭😭
الیزابت: خ-خواهرم مرده ، بابابزرگ مرده. من کشتمسون ، تقصیر منه منم باید میمر--
دستای گرمی رو دورم احساس کردم ، یک بغل که پر از امنیت بود.
*ویلیام*
ویلیام: چیشده الیزابت ، چرا داری جلوی من گریه میکنی وقتی این گریه ها به من تعلق ندارن؟
الیزابت فقط در بغلم گریه میکرد و چیزی نمیگفت.
ویلیام: کی جرعت کرده تورو به گریه بندازه ؟
دیگه صدای گریه نمی شنیدم.
ویلیام: الیزابت ؟
سرم رو کمی عقب بردم..خوابش برده بود.بلندش کردم و روی تخت گذاشتمشو روش پتو انداختم.
ویلیام: چطوری میتونی انقدر ناز باشی؟
و از اتاق رفتم.
- ۴.۷k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط