من

من
روز خویش را
با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده است
آغاز می کنم!

من
با تو می نویسم و می خوانم
من
با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوقِ این محال
که دستم به دست توست
من
جای راه رفتن
پرواز می کنم !

آن لحظه ها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش می نشینم
موسیقی نگاه تو را گوش می کنم!

گاهی میان مردم
در ازدحام شهر
غیر از تو هرچه هست
فراموش می کنم ..!.
RO
دیدگاه ها (۷)

گاهی وقت ها در زندگیت آدم هایی را داری که فراموش می کنی تمام...

دیشب نگران دل و حالت بودم در عالمی از فکر و خیالت بودم خوابم...

چرا گرفته دلت ؟مثل آنکه تنهاییچقدرهم تنها!.خیال میکنم دچار آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط