تلفن زنگ خورد گوشی را برداشتم یک نفر پشت تلفن سه بار
⚪️ تلفن زنگ خورد. گوشی را برداشتم. یک نفر پشت تلفن سه بار گفت: «شجونی قبرت حاضر است!». سرهنگ "عربی" از ساواک بود. ماجرای منبر رفتنم و دفاع از طلاب مظلوم فیضیه را فهمیده بود. میگفت «شجونی ببینمت ناخنهایت را میکشم!».
▫️ خیلی ترسیده بودم. وارد مسجد ارک شدم. جمعیت موج میزد. ماشینهای ساواکیها هم منتظرم بودند. این میدان رزمآور دیگری میخواست. خواستم برگردم.
▫️ ناگهان دو دست تنومند بازویم را گرفت. تختی بود! لبخندش هنوز یادم هست. از او اصرار و از من انکار. آخر سر هم مرا راهی منبر کرد...
#داستان_کوتاه
▫️ خیلی ترسیده بودم. وارد مسجد ارک شدم. جمعیت موج میزد. ماشینهای ساواکیها هم منتظرم بودند. این میدان رزمآور دیگری میخواست. خواستم برگردم.
▫️ ناگهان دو دست تنومند بازویم را گرفت. تختی بود! لبخندش هنوز یادم هست. از او اصرار و از من انکار. آخر سر هم مرا راهی منبر کرد...
#داستان_کوتاه
- ۱.۶k
- ۲۳ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط