آخرش در قصه هم آغوش دلبرنشدیم

آخرش در قصه هم آغوش دلبرنشدیم

جز خیالش عمق شبها غرقِ بستر نشدیم

در نگاهش دین ودل دادیم و دنیا را ببین

آخرش در چشمهٔ چشمش شناور نشدیم

ای که شبهامان به یادش تا سحر سر گشته ایم
در خیالش مبتلا گشتیم و بهتر نشدیم

جان به لب گشتیم وجانی در هوایش داده ایم
آخرش با لمس دستانش برابر نشدیم

گرچه از دنیای او دوریم و رو بر ما نکرد
ما به جز روی نگارش سمت دیگر نشدیم

شوقِ پروازی به سر بود و نهایت را ببین
در خیالش پر کشیدیم از قفس در نشدیم

آخرش در قصه جا ماندیم و راوی را بگو
ما به پایانِ خوشِ قصه میّسر نشدیم
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
دیدگاه ها (۷)

باران برای تو می بارد و رنگین کمان ایستاده بر پنجه ی پاهایش ...

اگر نقاش بودم می کشیدم تو را تادر هرم نفس گیر تیر ذوب شوم رو...

با تو می مانم که از نام تو دل آذین شود.تا که شرح عشقمان یک ق...

جمعه بهانه است دلم تمام روزها برای تو شعر می شود جمعه بهانه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط