مرد همسایه پدرش فوت کرده ... جلوی درب ساختمان برایش بنرها
مرد همسایه پدرش فوت کرده ... جلوی درب ساختمان برایش بنرهای تسلیت چسبانده اند...
یک بلوک آن طرف تر مرد همسایه دست نوعروسش را گرفته و می روند زیر یک سقف... برایش کل می کشند و جلوی درب ساختمان ریسه های رنگی کشیده اند...
غم و شادی همسایه اند... نه فقط در همسایگی ما... همه جا کنار هم اند... پشت سر هم می آیند، کمی می مانند و بعد آرام یک روز که ما حواسمان نیست می روند... هیچ کدام ماندگار نیستند...
به زودی زود مرد غمگین همسایه پیراهن سیاه را از تنش درمی آورد و داماد خوشحال همسایه هم کت شلوارش را هل می دهد به انتهای رگال لباس های کمد.... و شاید همان روز در حیاط به هم برخورد کنند و سری برای هم تکان دهند... هر دو خالی از غم... خالی از شادی ....
یک بلوک آن طرف تر مرد همسایه دست نوعروسش را گرفته و می روند زیر یک سقف... برایش کل می کشند و جلوی درب ساختمان ریسه های رنگی کشیده اند...
غم و شادی همسایه اند... نه فقط در همسایگی ما... همه جا کنار هم اند... پشت سر هم می آیند، کمی می مانند و بعد آرام یک روز که ما حواسمان نیست می روند... هیچ کدام ماندگار نیستند...
به زودی زود مرد غمگین همسایه پیراهن سیاه را از تنش درمی آورد و داماد خوشحال همسایه هم کت شلوارش را هل می دهد به انتهای رگال لباس های کمد.... و شاید همان روز در حیاط به هم برخورد کنند و سری برای هم تکان دهند... هر دو خالی از غم... خالی از شادی ....
۷۴۶
۲۸ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.