کپشن ❤✏
#کپشن ❤✏
«معشوقه » گری هایم همیشه با دیگر «معشوقه ها » فرق داشت
وقتی سرش درد میکرد نه عزیزم چرا مواظب نبودی ؟ حواله اش میکردم نه براش قرص میبردم
بجاش لامپ اتاق رو خاموش میکردم سرشو میذاشتم روپاهام ، دستمو میکشیدم لا به لای موهاش و همون ترانه مورد علاقه اش رو زیر لب براش لالایی وار میخوندم
روز های بارونی به جای اینکه به زور چتر بگیرم رو سرش و بهش همش گوشزد کنم که آروم راه برو تا آب شلوارتو خیس نکنه دستشو میگرفتم و میکشیدمش زیر بارون و تمام مسیر رو باهاش میدویدَم و آخر سر که خسته میشدیم میرفتیم زیر سایه بوم یکی از مغازه ها و من همونجور که نفس نفس میزدم از دویدن خیره میشدم به چشم هایش و بی مقدمه میگفتم «دوستت دارم »
یا پنجشنبه شب ها نه مجبورش میکردم پاساژ های شهر رو باهام متر کنه نه میزاشتم شام رو تو یکی از لوکس ترین رستوران های شهر از همان هایی که تمام مدت حواست باید به رفتارت باشه بخوریم
دوتا ساندویچ از همان دَکه پایین بام میخریدیم و میبردمش به بالاترین ارتفاع شهر و انقد براش خاطره تعریف میکردم که با دهنِ پُر قهقهه بزنه
وقتی از رویا ها و نگرانی هاش برای آینده تعریف میکرد دست نمیزاشتم رو دستش و نمی گفتم «همه چی درست میشه ...امیدوار باش »
میرفتم یه لیوان چایی با همون شکلات مورد علاقه اش براش میاوردم و دستامو دورِ گردنش حلقه میکردم و میگفتم « یه دنیا پشتتو خالی کنه خودم پشتتم دردات بجونم »
هیچوقت نتونستم «معشوقه» باشم .... از همون معشوقه های تکراری که خیلی هم عشق را بلد نیستند ...
دیونه ها « معشوقه » بودن رو بهتر بلدن ....
چون عشق و عقل با هم نشاید جانم ....
باید دیوانه وار عاشقی کرد
«معشوقه » گری هایم همیشه با دیگر «معشوقه ها » فرق داشت
وقتی سرش درد میکرد نه عزیزم چرا مواظب نبودی ؟ حواله اش میکردم نه براش قرص میبردم
بجاش لامپ اتاق رو خاموش میکردم سرشو میذاشتم روپاهام ، دستمو میکشیدم لا به لای موهاش و همون ترانه مورد علاقه اش رو زیر لب براش لالایی وار میخوندم
روز های بارونی به جای اینکه به زور چتر بگیرم رو سرش و بهش همش گوشزد کنم که آروم راه برو تا آب شلوارتو خیس نکنه دستشو میگرفتم و میکشیدمش زیر بارون و تمام مسیر رو باهاش میدویدَم و آخر سر که خسته میشدیم میرفتیم زیر سایه بوم یکی از مغازه ها و من همونجور که نفس نفس میزدم از دویدن خیره میشدم به چشم هایش و بی مقدمه میگفتم «دوستت دارم »
یا پنجشنبه شب ها نه مجبورش میکردم پاساژ های شهر رو باهام متر کنه نه میزاشتم شام رو تو یکی از لوکس ترین رستوران های شهر از همان هایی که تمام مدت حواست باید به رفتارت باشه بخوریم
دوتا ساندویچ از همان دَکه پایین بام میخریدیم و میبردمش به بالاترین ارتفاع شهر و انقد براش خاطره تعریف میکردم که با دهنِ پُر قهقهه بزنه
وقتی از رویا ها و نگرانی هاش برای آینده تعریف میکرد دست نمیزاشتم رو دستش و نمی گفتم «همه چی درست میشه ...امیدوار باش »
میرفتم یه لیوان چایی با همون شکلات مورد علاقه اش براش میاوردم و دستامو دورِ گردنش حلقه میکردم و میگفتم « یه دنیا پشتتو خالی کنه خودم پشتتم دردات بجونم »
هیچوقت نتونستم «معشوقه» باشم .... از همون معشوقه های تکراری که خیلی هم عشق را بلد نیستند ...
دیونه ها « معشوقه » بودن رو بهتر بلدن ....
چون عشق و عقل با هم نشاید جانم ....
باید دیوانه وار عاشقی کرد
۱۴.۴k
۰۶ خرداد ۱۴۰۰