داستان ضحاک و کاوه
داستان ضحاک و کاوه
روزها میگذشت و ضحاک همچنان در اندیشه فریدون بود. او تصمیم گرفت لشکری از مردم و دیوان به وجود آورد و همچنین سندی تهیه کند و موبدان پای آن را امضا کنند بدین قرار که شاه تاکنون جز به نیکی عملنکرده است. دراینبین که سند تهیه میشد ناگاه صدایی در کاخ بلند شد . مردی به نام کاوه به نزد شاه برای دادخواهی آمد و گفت که از هجده پسرم همگی برای تو کشتهشدهاند لااقل این آخری را مکش. پادشاه پذیرفت و به کاوه گفت که او هم از گواهان محضر او باشد . وقتی کاوه سند را خواند برآشفت و گفت : اینها جز دروغ و یاوه نیست و به همراه پسرش از کاخ بیرون رفت و در کوی و برزن بانگ زد :
کسی کو هوای فریدون کند
سر از بند ضحاک بیرون کند
پس درفش کاویان بر سرنیزه کرد و گفت : بیایید تا به نزد فریدون رویم و از او کمک بخواهیم . سپاه بزرگی اطراف کاوه را گرفت و بهسوی فریدون رفتند و از او کمک خواستند. فریدون به نزد مادر رفت:
که من رفتنیام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار
مادر به گریه افتاد و او را به خدا سپرد.
وی دو برادر بزرگتر به نامهای کیانوش و پرمایه داشت. به آنها گفت: به نزد مهتر آهنگران روید و بگویید گرز سنگینی بهسان گاومیش برای من بسازد . بهتدریج سپاه و لوازم جنگی همگی آماده شد و سپاهیان فریدون مهیای کارزار میشدند.
#داستانهای_شاهنامه..
روزها میگذشت و ضحاک همچنان در اندیشه فریدون بود. او تصمیم گرفت لشکری از مردم و دیوان به وجود آورد و همچنین سندی تهیه کند و موبدان پای آن را امضا کنند بدین قرار که شاه تاکنون جز به نیکی عملنکرده است. دراینبین که سند تهیه میشد ناگاه صدایی در کاخ بلند شد . مردی به نام کاوه به نزد شاه برای دادخواهی آمد و گفت که از هجده پسرم همگی برای تو کشتهشدهاند لااقل این آخری را مکش. پادشاه پذیرفت و به کاوه گفت که او هم از گواهان محضر او باشد . وقتی کاوه سند را خواند برآشفت و گفت : اینها جز دروغ و یاوه نیست و به همراه پسرش از کاخ بیرون رفت و در کوی و برزن بانگ زد :
کسی کو هوای فریدون کند
سر از بند ضحاک بیرون کند
پس درفش کاویان بر سرنیزه کرد و گفت : بیایید تا به نزد فریدون رویم و از او کمک بخواهیم . سپاه بزرگی اطراف کاوه را گرفت و بهسوی فریدون رفتند و از او کمک خواستند. فریدون به نزد مادر رفت:
که من رفتنیام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار
مادر به گریه افتاد و او را به خدا سپرد.
وی دو برادر بزرگتر به نامهای کیانوش و پرمایه داشت. به آنها گفت: به نزد مهتر آهنگران روید و بگویید گرز سنگینی بهسان گاومیش برای من بسازد . بهتدریج سپاه و لوازم جنگی همگی آماده شد و سپاهیان فریدون مهیای کارزار میشدند.
#داستانهای_شاهنامه..
۱.۳k
۱۲ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.