سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و گفت آنقدر به پنهانی دو

سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و گفت، آنقدر به پنهانی دوست داشتنش
ادامه دادم …
آنقدر حرفم را در سینه نگه داشتم و دم نزدم، که برای همیشه از دستش دادم!
آن روزها فکر می کردم از ما بهتران است، فکر می کردم اگر بگویم همان دوستی ساده ی مان هم از بین می رود.
راستش من از "نه شنیدن" می ترسیدم…
اما می دانی، بعد از او سالهاست به این فکر می کنم که اگر پشت آنهمه ترس یک "آری" بود که می توانست زندگیم را تغییر دهد چه ؟
اگر بعد از شنیدن حرف هایم برای همیشه همراهی ام می کرد چه ؟
و می دانی فکر کردن به اینها چقدر از نداشتنش تلخ تر است؟
من دوستش داشتم …
فرصتش را هم داشتم
اما جراتش را نداشتم!
صدایش را صاف کرد و ادامه داد:
عاشق شدن که فقط دوست داشتن نیست، عاشقی که می گذارد عشق و علاقه اش حیف شود به چه دردی میخورد ؟ هر وقت کسی را دوست داشتی و شهامت ابرازش را هم داشتی آنوقت درست است… به این فکر کن که جواب هر چه باشد تکلیفت را با دلت روشن می کند …
باور کن "نه شنیدن" به اندازه ی یک عمر ماندن در تردید، ترسناک نیست …
از دست و پا زدن در مرداب بلاتکلیفی
بدتر نیست…
من ترسیدم …
و به زندگی باختم!
اما، تو نترس رفیق
تو نباز…!!

#فرشته_رضایی
دیدگاه ها (۱)

آدمایی که زیاد می‌جنگن،اگه به نتیجه‌ نرسن سخت‌تر از بقیه خست...

من همیشه مهم بودم، اما نه به اندازه‌ی کافی. نه اونقدری که با...

فریکه: نمیدونم چرا دیگه اصلا حال و حوصِله ندارم، حتی برای ای...

یجوری محو آسمون بود که حتی صدای قدمامم نشنیده بود.پتوی توی د...

You must love me... P9

‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 𝖼𖫲ꨲ𝗋𑪊𝖺ꥉz𝗒ꨲ 𝗈ᜳ𝗏𖫱𑪊𝖾ᜳ𝗋𑪊‌ 𝗒ꨲ𝗈ᜳ𝗎ꨲ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

#تکپارتی#درخواستی#ای _انPOV:وقتی دوست دختر ای ان هستی و بخاط...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط