صاحب دلی برای نماز به مسجدی رفت
صاحب دلی برای نماز به مسجدی رفت.
از او خواستند که بر منبر رود و پند گوید.
پذیرفت ، و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به جماعت گفت:
مردم! هر یک از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست.
گفت: هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است. برخیزد! باز کسی برنخاست.
گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید!
از او خواستند که بر منبر رود و پند گوید.
پذیرفت ، و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به جماعت گفت:
مردم! هر یک از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست.
گفت: هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است. برخیزد! باز کسی برنخاست.
گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید!
- ۳۴۲
- ۰۹ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط