صاحب دلی برای نماز به مسجدی رفت

صاحب دلی برای نماز به مسجدی رفت.
از او خواستند که بر منبر رود و پند گوید.

پذیرفت ، و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به جماعت گفت:

مردم! هر یک از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست.

گفت: هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است. برخیزد! باز کسی برنخاست.

گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید!
دیدگاه ها (۱)

استاد بزرگوار آقای حسن زاده آملی

زین سبب خلق جهانند مرید سخنمکه ریاضت کش محراب دو ابروی توامس...

رقیه رفت و نام او نشد گمز رخسارش شود زهرا تجسمنگویید از سرش ...

أبواب الجنة

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط