یک روز حوالی ظهر ماه مبارک رمضان آقا دستور فرمودند که آم

یک روز حوالی ظهر ماه مبارک رمضان، آقا دستور فرمودند که آماده شوید

تا برویم بیرون گفتیم کجا؟ گفتند:‌ همین حوالی و کیلومتر را تنظیم کنید

تا از حد ترخص خارج شویم. گفتیم خارج شویم؟ آقا مگر روزه …

آقا گفتند حالا برویم.
دختر خانمشون را هم آورده بودند و یک بقچه کوچک، از حد ترخص خارج شدیم.

آقا گفتند یک جایی همین کنارها نگه دارید و ما کنار جاده ایستادیم. چند قدم

آن طرف‌تر آقا و دختر کوچکشان بقچه‌شان را باز کردند و سفره ای پهن کردند

و ما همچنان متعجب، دیدم که آقا شروع به افطار روزه‌شان نمودند و فرزندشان

نیز همچنین روزه را در وسط روز افطار کردند !!!
ما کنجکاوانه دلیل این رفتار را پرسیدیم و آقا گفتند ایشان سال اولشان است

که روزه می‌گیرند (۹ ساله‌اند) و سحری نخورده و گرسنه هم بودند و ما هم

برای اینکه اولا نسبت به دین بدبین نشوند و ثانیاً با افطار گناه‌آلود روزه خود را

باز نکنند، او را از شهر خارج کردیم که تکلیف از او ساقط شود و گناهی هم مرتکب نشده باشد.
دیدگاه ها (۵)

^_^ ^_^ ^_^ ^_^ خیلی دوست دارم تولدم یادم بره و غافل...

رو سیه، نامه سیه، رفتار بد، کردار زشتمن پناهی جز تو در محشر ...

امام صادق علیه السلام:زن مومنه در بهشت هزار بار از حورالعین ...

خردمند ؛پر است از پرسش..!!ابله ؛پر است از جواب..!!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط