گفت بودی

گفتـہ بودی
ڪہ چرا محوِ تماشای منے ؟!

و آنچنان مات،
ڪہ یڪ دم مژه برهم نزنے؟!

مژه بر هم نزنم
تا ڪہ ز دستم نرود،

نازِ چشمِ تو بـہ قدرِ
مژه بر هم زدنے ...!
دیدگاه ها (۱)

طوری بخند که حتی تقدیر شکستش را بپذیرد،چنان عشق بورز ...که ح...

بیچاره الاغه

همیشه نهولی گاهی میان بودن و خواستن فاصله می افتد،بعضی وقتها...

ﺯﻧﻰ ﻛﻪ ﮔﻠﻮﺑﻨﺪﻯ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﺩﻭ ﺭﻳﺤﺎﻥ ﻭ ﻧﻌﻨﺎ ﺩﺭ ﺑ...

پرسیدی که چرا محو تماشای منیآنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط