پارت سوم رمان ماه عسل
پارت سوم رمان ماه عسل
سوزان و سیاووش متحیر به من
خیره شدن و بادهن باز و بعد از
چند دقیقه سیاووش شروع کرد
به بوسیدن من و سوزان بابغض
گفت: تابه حال کسی چنین جمله
ای رو به ما نگفته بود و لفظ بابا
تو خونه نپیچیده بود سیاووش
اشکهای گونه هاشو سریع پاک
کرد و گفت: الهی قوربون صدات
برم؛ الهی قوربون بابا گفتنت برم؛
من کارخونه دارم؛ یه کارخونه
واسه خود خودم؛ که البته فرقی
هم نداره سوزان شریک زندگی
من سوزان بامن و سوزان هم
سهمی از کارخونه داره٠
من لبخندی 😊 به روی لبم آوردم
و می گم: شما خیلی
#ملیحه دورانی#دلبردورانی#رمان ماه عسل#-#بلاگری#شعر#داستان طولانی#-#اینترنت#
سوزان و سیاووش متحیر به من
خیره شدن و بادهن باز و بعد از
چند دقیقه سیاووش شروع کرد
به بوسیدن من و سوزان بابغض
گفت: تابه حال کسی چنین جمله
ای رو به ما نگفته بود و لفظ بابا
تو خونه نپیچیده بود سیاووش
اشکهای گونه هاشو سریع پاک
کرد و گفت: الهی قوربون صدات
برم؛ الهی قوربون بابا گفتنت برم؛
من کارخونه دارم؛ یه کارخونه
واسه خود خودم؛ که البته فرقی
هم نداره سوزان شریک زندگی
من سوزان بامن و سوزان هم
سهمی از کارخونه داره٠
من لبخندی 😊 به روی لبم آوردم
و می گم: شما خیلی
#ملیحه دورانی#دلبردورانی#رمان ماه عسل#-#بلاگری#شعر#داستان طولانی#-#اینترنت#
۳.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.