🥀
🥀
سکوتی کردم از دردم ، که یـارم با خبر گردد
کـه شاید با سکوتِ من، دوبـاره بـاز برگردد
رها کرده مـرا در سیـلِ غمها و خودش رفته
خدایا میشود روزی کـه شامِ من سَحر گردد
همیشه داغِ هجرانش مراخونین جگر کرده
درختِ عمـرِ مـن دانم، اسیـرِ یک تبـر گردد
نمیخواهم شوم تسلیم که سوزم از فراقِ یار
و یا اینکه ز هجرانش، همه عمرم هدر گردد
بیـا یـارم مرا دریـاب شکسته بال و پَرهایم
بیا که باغ و بُستانم، به دستت پُر ثَمر گردد
سکوتی کردم از دردم ، که یـارم با خبر گردد
کـه شاید با سکوتِ من، دوبـاره بـاز برگردد
رها کرده مـرا در سیـلِ غمها و خودش رفته
خدایا میشود روزی کـه شامِ من سَحر گردد
همیشه داغِ هجرانش مراخونین جگر کرده
درختِ عمـرِ مـن دانم، اسیـرِ یک تبـر گردد
نمیخواهم شوم تسلیم که سوزم از فراقِ یار
و یا اینکه ز هجرانش، همه عمرم هدر گردد
بیـا یـارم مرا دریـاب شکسته بال و پَرهایم
بیا که باغ و بُستانم، به دستت پُر ثَمر گردد
۶۴۰
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.