پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با

پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت:
بیا این کفشا رو بپوش.
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت:
شما خدایید؟

پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان. پسرک گفت:
پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.

"دوست خدا بودن سخت نیست"
دیدگاه ها (۲)

اشکهایی که دیده نمی شوند از اشکهایی که دیده می شوند تلخترند...

احساس میکنم که به اندازه‌ی یک ابدیت از زندگی دور بوده‌ام گوی...

ما انقدر واسه بدست آوردن از دست دادیم که دیگه خسته شدیم آقای...

امام علی (ع): "ندیدم ثروت انباشته‌ای را مگراینکه در کنارش حق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط