من از تو می نوشتم

من از تو می نوشتم
گلدان ها عاشق می شدند...
از تو می گفتم
شقایق ها قد می کشیدند
از نگاه های عاشقانه ات می نوشتم
از عطر پیراهنت
وقتی از کنارم رد می شدی.......
کوچه عاشقت می شد...
گنجشکهای لای درختان ترانه برایت می خواندند
و من طبق معمول روی دفتر شعرم
فقط نگاهت می کردم چشمهایت را
لبهایت را آغوش مردانه ات را
دوستت دارمهایی را که همیشه بی صدا ماند.



‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
دیدگاه ها (۲)

یک مرد زمانی شما را واقعاً دوست داردکه دلتنگی برای شما،سرگر...

دلتنگی مثل آتش زیر خاکستر است!گاهی فکر میکنی تمام شده ...

آدم ها خسته که شدند ؛بی صدا تر از همیشه می روند !احساسشان را...

بندِ دلِ منبه لبخندهای تو بند استبرای دوست داشتنت امالبخندها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط