در خودم غرق شدمدست بجایی نرسید
در خودم غرق شدم،دست بجایی نرسید
هر چه فریاد زدم،هیچ کس آنرا نشنید
در گل و لای خیالم نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید
دلِ من عاشق نیلوفرِ مردابی بود
او مرا در دل این ورطه ی تاریک کشید
بین ما فاصله ای بود به نام مرداب
عقل میگفت : از این فاصله باید ترسید
عشق میگفت : به دریا بزنم قلبم را
عشق پیروز شد و عقلِ مرا دل دزدید
دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم
آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید
آن قدمزار پر از شهوت و شوق و امید
عازم عشق شدم،فاصله را پیمودم
تا رسیدم... دگری آن گل زیبا را چید
سالیانیست که از مردن من میگذرد
من مدفون شده در قعر سکوتی جاوید...
هر چه فریاد زدم،هیچ کس آنرا نشنید
در گل و لای خیالم نفسم بند آمد
دست و پا میزدم و عشق به دادم نرسید
دلِ من عاشق نیلوفرِ مردابی بود
او مرا در دل این ورطه ی تاریک کشید
بین ما فاصله ای بود به نام مرداب
عقل میگفت : از این فاصله باید ترسید
عشق میگفت : به دریا بزنم قلبم را
عشق پیروز شد و عقلِ مرا دل دزدید
دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم
آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید
آن قدمزار پر از شهوت و شوق و امید
عازم عشق شدم،فاصله را پیمودم
تا رسیدم... دگری آن گل زیبا را چید
سالیانیست که از مردن من میگذرد
من مدفون شده در قعر سکوتی جاوید...
- ۳.۱k
- ۳۱ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط