یادمه قبل از رفتنت دوست داشتم
یادمه قبل از رفتنت دوست داشتم
واسه بار آخرم که شده همدیگرو بغل کنیم
واسه بار آخرم که شده عطرتو توی ریه هام ذخیره کنم
واسه بار آخر خاطراتمونو تو بغلت مرور کنم و آروم کنار گوشت بگم که چقدر دوستت دارم
آخرین درخواستم از تو فقط یه بغل بود
ولی اینبار به زبون آوردنش و درخواست کردن از تو واسم سخت شده بود
اون لحظه خدا خدا میکردم تا این درخواست رو از توی چشام بخونی
اما تو قبل از رفتن حرفی زدی که لبام بهم دوخته شد
از آن لحظه به بعد تصویرت تار شد و گوش هام سوت کشید
و بدون اینکه ازت خداحافظی کنم مسیری که اومده بودم رو برگشتم
جایی دست از دویدن کشیدم که دیگه رمقی برام نمونده بود
جایی کنار ساحل روی دو زانو نشستم
نفسم به زور بالا میومد و صورتم خیس بود از اشک
سرمو رو به آسمونی که داشت با خورشید خدافظی میکرد بالا گرفتم و چشامو بستم
خاطراتمون مثل یه فیلم کوتاه تو ذهنم سپری شد
همه ی خنده هامون
گریه هامون
قهرامون
آشتیامون
نگرانیامون
آرامشامون
دل گرمی و دلشوره هامون
و حتی دخترمون
و خونه ی نقلیمون با وسایلی که با هم چیده بودیم
به اینجا که رسیدم چشامو با عجله باز کردم
یادم اومد هیچکدومشون حقیقت نداشت و فقط ساخته ی ذهن دختر و پسری بودن که میخواستن آیندشونو با هم بسازن
تو راست میگفتی تخیلاتی ترین آدمی هستم که تا حالا دیدی
اما یادت رفت که تو هم یه زمانی تخیلاتی بودی...
#آتنا_کاف
واسه بار آخرم که شده همدیگرو بغل کنیم
واسه بار آخرم که شده عطرتو توی ریه هام ذخیره کنم
واسه بار آخر خاطراتمونو تو بغلت مرور کنم و آروم کنار گوشت بگم که چقدر دوستت دارم
آخرین درخواستم از تو فقط یه بغل بود
ولی اینبار به زبون آوردنش و درخواست کردن از تو واسم سخت شده بود
اون لحظه خدا خدا میکردم تا این درخواست رو از توی چشام بخونی
اما تو قبل از رفتن حرفی زدی که لبام بهم دوخته شد
از آن لحظه به بعد تصویرت تار شد و گوش هام سوت کشید
و بدون اینکه ازت خداحافظی کنم مسیری که اومده بودم رو برگشتم
جایی دست از دویدن کشیدم که دیگه رمقی برام نمونده بود
جایی کنار ساحل روی دو زانو نشستم
نفسم به زور بالا میومد و صورتم خیس بود از اشک
سرمو رو به آسمونی که داشت با خورشید خدافظی میکرد بالا گرفتم و چشامو بستم
خاطراتمون مثل یه فیلم کوتاه تو ذهنم سپری شد
همه ی خنده هامون
گریه هامون
قهرامون
آشتیامون
نگرانیامون
آرامشامون
دل گرمی و دلشوره هامون
و حتی دخترمون
و خونه ی نقلیمون با وسایلی که با هم چیده بودیم
به اینجا که رسیدم چشامو با عجله باز کردم
یادم اومد هیچکدومشون حقیقت نداشت و فقط ساخته ی ذهن دختر و پسری بودن که میخواستن آیندشونو با هم بسازن
تو راست میگفتی تخیلاتی ترین آدمی هستم که تا حالا دیدی
اما یادت رفت که تو هم یه زمانی تخیلاتی بودی...
#آتنا_کاف
۲.۴k
۱۰ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.