همشه خندهرو بود و در اوج ناراحتی هم خنده از لبانش دور ن

همشه #خنده_رو بود و در اوج ناراحتی هم خنده از لبانش دور نمی شد.
برش اول:

بعد از #عملیات_والفجر8، توی پادگان قشله دیدمش. گفتم: راستی موسی برادرت شهید شد؟
خندید و گفت: انا لله و إنا الیه راجعون.

برش دوم:
می گفت: دوست ندارم موقع شهادت چهره ام غمگین باشد مبادا دیگران با دیدن من خوفی از شهادت در دلشان ایجاد شود.
می خوابید روی زمین با چشم های نیمه باز و #لبخندی بر لب. می گفت: دوست دارم این طوری شهید شوم.

برش سوم:
جنازه هایی که روی آب می ماندند در کوتاه ترین زمان سیاه می شدند. عیسی شب #عملیات_کربلای_پنج داخل آب شهید شد. بعد از چند ساعت بدنش را از آب گرفتیم. طراوتش مانند کسی بود که تازه حمام کرده باشد. با همان لبخند روی لبش.
#شهید_عیسی_حیدری #سیره_اخلاقی_شهدا #خنده_رویی

راویان: ابراهیم شمسی و مهدی محسنی #کتاب_عیسای_حیدری ؛ خاطرات شهید عیسی حیدری. نویسنده: حسین فاطمی نیا؛ ناشر: بنیاد حفط آثار و نشر آثار دفاع مقدس کرمان. نوبت چاپ: اول-1388. صفحه 29، 42 و 56.

دیدگاه ها (۱)

احمد تشنه شهادت و همیشه نگران مردن در بستر بود. همیشه می گفت...

شب مصطفی آمد دنبالم. دستم را گرفت، برد بیرون خوابگاه. روبروی...

#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا (س) #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده

#خاطرات_عشق_شهدا_به_حضرت_زهرا (س) #شهید_عبد_الحسین_برونسی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط