یه روز خسته کننده بود از بیرون بالاخره برگشتم خونههمینطو

یه روز خسته کننده بود از بیرون بالاخره برگشتم خونه_همینطور که راه میرفتم به سمت بالشتم جورابای هر پامو با اون یکی پام در میوردم_به بالشتم رسیدم_بغلش کردم_روی کف زمین افتادم-طبق معمول صدای تلوزیون همسایه زیاد بود_گوینده اخبار گفت فردا یک شنبه دومه..._یهو سکوت توی مغزم پیچید_امروز روزی بود که محمد توی خیابون آزادی گل میفروخت_سریع لباسامو پوشیدم_کیف پولم رو برای خرید همه یـِ گلای محمد و کفشایی که واسه محمد خریده بودم رو برداشتم_هرجوری شد خودم رو رسوندم به خیابون آزادی_محمد منو از اون طرف خیابون دید_لبخند شادی روی لبای هردومون بود_دوید سمتم_آغوشمو باز کردم_یهو یه ماشین زیرش کرد_من بودم_خونی که روی زمین ریخته بود_راننده ای که فرار کرد_و لبخندی که برای همیشه روی لبام خشک شد_محمد همیشه گلایه داشت چه کسی براش بعد هزارسال که از دنیا میره گل میاره سر قبرش_گلهای خودش اولین گلهای خودش شد_
ح میم
دیدگاه ها (۱۸)

هی صبر کردی صبر اما بی علاجه_از صبر کردن روحتم بد هاج و واجه...

زنده باد حاشیه_اونیکه شکست داد تا غرور طرفشو ببینه_تا موقع ش...

دیگه دست از نقش بر میداری،خودتو میریزی روی جامعه،فقط گوش مید...

با یه لبخند میشینمو همه فکر میکنن گدام،ملت نمیفهمن عین دیوو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط